اخبار شهرستان درگز | Dargaz City News

شهرستان درگز در شمال شرق ایران و دارای طبیعتی زیبا و بکر است که تاریخی کهن و با ارزش دارد

اخبار شهرستان درگز | Dargaz City News

شهرستان درگز در شمال شرق ایران و دارای طبیعتی زیبا و بکر است که تاریخی کهن و با ارزش دارد

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابیورد» ثبت شده است

یکی از چهره‌های برجسته تصوف و عرفان در آسیای مرکزی است که طریقت خاصی به نام " یسویه" را تاسیس کرد.مرقد این عارف بزرگ که از او به عنوان "سلطان العارفین" یاد کرده‌اند،در شهر «یسه» در قزاقستان است. تولد احمد یسوی حدوداً به قرن پنجم برمی‌گردد.در دائرة المعارف بزرگ شوروی تاریخ تولد وی در حدود 1105 میلادی یا 484 هجری شمسی ذکر شده است. وی در شهرک «سمیرم» واقع در شرق شهر چیمکنت در جنوب قزاقستان چشم به جان گشود و پس از چندی به شهر "یسه" مهاجرت کرد. یسه که بعدها ترکستان نام گرفت و هم اکنون نیز به این نام شناخته می‌شود یکی از مراکز فعال دینی در عصر یسوی بود. این شهر که به عنوان پایتخت اوغوزخان شناخته شده، یکی از مراکز تصوف اسلامی در ماوراءالنهر به شمار می آمد. امیر تیمور، از مریدان خواجه احمد یسوی بوده و جهت ابراز ارادت خود،مقبره باشکوهی را برای وی ساخته است.این زیارتگاه با الگوی معماری اسلامی ساخته شده و از اماکن زیارتی معتبر و معروف میباشد. مقبره خواجه احمد یسوی سنگ قبری داشت که بسیار کمیاب بود و به دستور تیمور از هندوستان آورده شد. این مقبره در اواخر قرن هشتم هجری تقریباً دویست و سی سال بعد از وفات وی به فرمان تیمور و توسط استادان ایرانی مرمت شد. بنا به روایت ، پس از اینکه به فرمان تیمور تجدید بنای مقبره خواجه احمد یسوی آغاز شد، این کار چندین بار با مشکل مواجه شد و هر بار بنای مقبره پس از ساخت، به ناگهان ویران می‌شد تا اینکه شبی تیمور در خواب دید که اگر می‌خواهد مقبره‌ای مجلل برای خواجه احمد بسازد، ابتدا باید ساختمانی بر روی مقبره ارسلان باب ، استاد خواجه احمد یسوی بنا کند. تیمور این کار را کرد و پس از آن مقبره را بنا نمود . در داخل این زیارتگاه یک دیگ برنزی است که مردم نذورات خود را در آن می انداختند. نام یک استاد ایرانی از شهر تبریز به نام " اوستا عبدالعزیز شرف الدین تبریزی" بر آن حک شده است . ارتفاع این دیگ بزرگ حدود یک متر و نیم و قطر آن 2/45 متر و دو تُن وزن دارد . در فرهنگ ترکها، دیگ مظهر وحدت و مهمان‌ نوازی است. ریخته‌گری، نقوش گل نیلوفری و حروف عربی که بر روی این دیگ وجود دارد، حکایت از مهارت استاد آن می کند. ساختمان بنای زیارتگاه به هشت بخش مستقل تقسیم می‌شود. تالار اساسی و اولیه این زیارتگاه که دیگ بزرگ نیز در مرکز آن گذاشته شده، بسیار با عظمت است و در گوشه راست و چپ آن نیز شبستان هایی وجود دارد. ساختمان گنبد اصلی زیارتگاه دارای 2/18متر قطر است و از سطح مقبره تا نوک گنبد 5/37متر ارتفاع دارد. مردم منطقه سه بار زیارت خواجه احمد یسوی را معادل یک سفر حج می دانند. خواجه احمد یسوی در عهد قراخانیان متولد شده و در آن دوره که آسیای مرکزی مرکزعلوم مختلف بوده رشد کرده و به بلوغ عقلانی رسیده است.در این دوره بزرگانی چون ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی می زیسته اند وتفکرات آنان بر اندیشه های احمد یسوی تاثیر بسزائی داشته است.برخی از عرفا گفته اند:شناخت ترکستان ،بدون شناخت خواجه احمدیسوی میسر نخواهد شد . او خدمت زیادی به زبان ترکی کرده و جزو اولین کسانی بوده که زبان مادری خود یعنی ترکی را به زبان تصوف رسانده است.همچنین گفته شده که وی با اشارت غیبی رسول گرامی اسلام (ص) رشد کرده است. یکی از شرقشناسان می گفت بیش از چهارده نسخه خطی وجود دارد که به بیان نسب‌نامه‌ خواجه احمد یسوی پرداخته ا‌ست.کوچک‌ترین نسخه از نسخ یاد شده،اثری با نام "مرآت القلوب" منسوب به صوفی محمد دانشمند می‌باشد،این کتاب از جمله‌ نخستین آثار علمی است که تعلیمات یسّویه را مورد بررسی و تحقیق قرار داده است. زیارت مقبره خواجه احمد یسوی در واقع زیارتگاه مشتاقانی است که از مناطق مختلف با حاجات و نذر و نیاز راهی ترکستان می ‌شوند. سازمان جهانی یونسکو، سال ۲۰۱۶را به نام " خواجه احمد یسَوی " شاعر تورک نامگذاری کرد.

برگرفته از وبلاگ شهرهای ابیورد - نسا - درگز

اماکن و آثار کشف شده در نسا:

قلعه نسا ی قدیم محل سلطنت و عمارت بوده  و قلعه نسای جدید محل سکونت طبقه کارگزاران و رعیت بوده است . در زمان ساخت قلعه نسای قدیم یعنی قلعه سلطنتی مهرداد کرت از یک تپه طبیعی استفاده کرده اند  .

در قرن سوم میلادی با سقوط سلسله اشکانیان همه گنجینه‌ها و خزاین به غارت رفتند، ولی حتی باقیمانده‌های آن خزاین نیز گواه شکوه دربار پادشاهی است.
اماکن و تالارهایی که کشف شده‌اند شامل : عبادتگاه، محل جلوس پادشاهان  بوده است و نیز وسایل کشف‌شده را اقلامی چون سلاحها، پارچه‌ها، باقیمانده‌های تخت شاهی از عاج فیل و ظروف و ریتون‌ها تشکیل می دهند.

 

عبادتگاه

کاخ دارای اتاقهای متعددی بود و در امتداد آن حوضها و پارکها و در فاصله کمی از قصر هم عبادتگاه‌ها قرار داشتند. عبادتگاه برجی دارای طرح مربع شکل به مساحت30 در 20  متر بود و زیر آن مقبره‌ای با یک مجسمه روی نقطه مرتفعی در داخل مقبره قرار داشت.
این معبد در بخش شمالی یک ساختمان بزرگ با دیوارهایی به ارتفاع 60 متر قرار دارد که در ابتدا شامل 12 اتاق بزرگ به شکل مستطیل می‌شد با بلندی‌هایی در امتداد دیوارها و چهارستون در محور اتاق برای نگهداشتن سقف اتاقها.   

بر روی سفالها اثر مهره‌های مختلف بر جای مانده‌اند که ظاهرا نشان از آن دارد که این مکان مخزن گنج مخصوص به اموات بوده است.

معبد مدور نیز به قطر 17 متر، مرکب از 2 طبقه و 3 ورودی بود که در طبقه فوقانی مجسمه‌های سفالی خدایان به ارتفاع 5/2 متر وجود داشت، سقف این معبد نیز چوبی بوده و بر روی چهار ستون آجری و دیوارهای آن بنا شده بود. نور داخل سالن از طریق دریچه‌های تعبیه شده بر دیوارها تامین می‌شد و احتمالا با فرشهای گرانقیمت مفروش بوده است.

 

تالار جشن‌ها

 از حفاری‌های انجام شده می‌توان پی برد که در بخش مرکزی کاخ، تالار جشن‌ها با سه ورودی از طرف حیاط(30 در 20)  قرار دارد، صخامت تقریبی دیوارها 3 متر است که نیمه پایینی آنها با نیم‌ستونهای آجری تزئین گردیده‌اند. بین ستونهای فوقانی طاقچه‌ها و رفهایی قرار داشتند، بر روی آنها مجسمه زنان با لباسهای بلند و کلاههای لاکی رنگ و مردان شنل‌پوش دارای ریش قرار داده شده بودند که ظاهرا مجسمه‌های پادشاهان سلسله اشکانیان بود.

 

گنجینه‌ها

در عصر شکوفایی دولت پارت از سراسر امپراتوری عظیم که از آمودریا و مرغاب تا دجله و فرات را در بر می‌گرفت ثروت بی‌حد و حساب پادشاهان و هدایای قیمتی به سوی نسای قدیم پایتخت امپراتوران پارت سرازیر می شد و در گنجینه‌های ویژه نگهداری اشیاء قیمتی، انباشته می‌شد. گنجینه پادشاهان پارت در نسا شامل ساختمان چهارضلعی بزرگی با اتاق‌های متعدد، ایوانها و محوطه‌های کوچک داخلی بود. بلافاصله پس از پر شدن یکی از اتاق‌های این گنجینه از اشیاء با ارزش و جواهرات، آن را از همه طرف مسدود نموده و به نوعی گاوصندوق بزرگ تبدیل می‌شد.
این گنجینه‌ها تا زمان سقوط نسا قدیم پایتخت امپراتوری پارت در دهه 20 سده سوم پیش از میلاد به دست ساسانیان دست نخورده باقی ماند. با وجود غارت گنجینه‌ها به دست ساسانیان اشیاء و آثار هنری بی نظیری از طلا، نقره، عقیق، کریستال و مرمر کشف گردیده‌اند.

 

مجسمه‌های مرمرین نسا

از حفاریها و کشفیات باستان‌شناسی در نسا قدیم نمونه‌های بی نظیر هنری شامل آثار نقاشی، مجسمه‌سازی، سنگ‌تراشی، ریخته‌گری‌های هنری و تزئینات معماری به دست آمده‌اند در میان آنها  مجسمه مرمرین از ارزش ویژه‌ای برخوردار است این مجسمه، مجسمه نیمه عریان یک زن است که از دو نوع مرمر یعنی از مرمر سفید با لکه‌های قرمز که قسمت عریان نیم‌تنه و سر مجسمه را تراشیده‌اند و پایین تنه آن از مرمر خاکستری رنگ تراشیده شده است. ظرافت این پیکره که توانسته است سیمای روانشناسی بسیار دقیقی را بوجود آورد شگفت‌آور است. 
قسمتی از دستها قطع شده است. این مجسمه احتمالا پیکره رادوگونا دختر مهرداد اول پادشاه پارت است. مجسمه دیگری که در گنجینه نسا قدیم کشف شده است اصطلاحا «الهه نسائی» نامیده می‌شود که آن هم از جهت ارزش هنری به همان میزان قابل توجه است.

بهمن رنجبران


منبع: www.dargaz.info

✓ تاریخ شهرستان درگز: در یکی نوشته های این سایت مطلبی از منبع سایت الله مزار آورده بودیم که در مورد زندگی نادر شاه افشار مطالبی را بیان کرده بودند. این مطالب مورد نقد جناب آقای بهمن رنجبران بوده است و درباب بررسی این نوشته مطالبی را برای ما ارسال کرده اند




✓ نقد بهمن رنجبران بر یکی از نوشته های تاریخی سایت


جناب آقای کیانوش انصاری

مطلبی در قسمت تاریخ ، سایت خبری شهرستان درگز با عنوان زندگینامه و بیوگرافی مختصری از نادرشاه افشار درگزی منتشر کرده و ایل افشار را ایلی کرد دانسته و نادرشاه را نیز سرداری کرد معرفی کرده است. 

ایل افشار از ایلهای شناخته شده بوده و افراد و شاخه ها و تیره های این ایل بزرگ در بیشترمنطقه های ایران حتی در خارج از ایران از قدیم الایام سکنی داشته و دارند و تبار و ریشه و نژاد آن که از طایفه های ترک اغوز بوده ، توسط نویسندگان و مورخین بزرگ در کتابهای معتبر و شناخته شده معرفی شده است . و حتی تیره ای که نادر از آن است بنام قرخلو واژه ای ترکی بوده و به معنی چهل تایی « چهل خانوار » می باشد . دور از انصاف است که شخصیتی معروف وبه نام « نادر» که در باره وی و ایل و تبارش حداقل ده ها کتاب نوشته شده و بغیر از نویسندگان هم زمان نادر ، مورخین و تاریخ نویسان توانمندی چون دکتر میمندی نژاد و ایرج افشار و دکتر باستانی پاریزی ، زندگی و شرح حال و تبار ایشان را خیلی واضح معرفی کرده و ترک دانسته اند .

حال در مطلبی که مستدل به دلایل پسند تاریخی نبوده و خیلی سطحی و بدون تحقیق اساسی و ریشه ای ، ایل افشار و نادر را کرد معرفی کرده اند . لازم دانستم تحقیق و پژوهشی با عنوان ایل بزرگ افشار تهیه کرده و با مطرح کردن سوالاتی ، که با پاسخ به آنان و مطالعه پژوهش ، موضوع ترک بودن ایل افشار و همچنین نادر شاه افشار برای محققین و دوستداران و علاقه مندان به تاریخ و شخصیتهای آن و بخصوص افشارهای ترک درگزی ، بیشتر و بهتر گویا و مشخص خواهد شد.


nader shah


ایل بزرگ افشار

مقدمه :
سرزمین های ایرانی و فلات ایران بزرگ دربرگیرنده خاک پهناوری است که از دیرباز زیستگاه ملت بزرگ ایران زمین بوده است. از همین دسته است سرزمین هایی از کشورهای امروزی افغانستان، تاجیکستان یا دیار سغد، ترکمنستان، پاکستان، ازبکستان، ارمنستان، قرقیزستان، گرجستان، قزاقستان و ... 
همچنین گستره فرهنگ و تمدن ناب ایرانی فراتر از این رفته و ما امروز در هندوستان، سین کیانگ یا چین و برخی ازدیگر کشورها نمودها وجلوه های روشنی ازادبیات، آیین ها وجشن های ایرانی می بینیم. دراین میان، سه کشور ایران، افغانستان و 

✓ تاریخ شهرستان درگز: در یکی نوشته های این سایت مطلبی از منبع سایت الله مزار آورده بودیم که در مورد زندگی نادر شاه افشار مطالبی را بیان کرده بودند. این مطالب مورد نقد جناب آقای بهمن رنجبران بوده است و درباب بررسی این نوشته مطالبی را برای ما ارسال کرده اند


nader shah


✓ ادامه نقد بهمن رنجبران بر یکی از نوشته های تاریخی سایت


فهرست ایلات مشهور ترکمان از این قرار است:


ایل شاملو - ایل استاجلو - ایل افشار - ایل ذولقدر - ایل قاجار - ایل ترکمان  - ایل روملو - ایل ایسپیرلو - ایل قراداغلو - ایل بیات - ایل طالش - ایل آلپائوت - ایل قزاق لو - ایل جاگیرلو - ایل بایبورت لو


  

قوم افشار 


 اولین منبعی که ذکری از این قوم آورده «محمود کاشغری» در «دیوان لغات الترک» است که در آنجا «افشار» را در ردیف ششم از شعب بیست و دوگانه اوغوز آورده و بعد دو قرن«افشار» در تاریخ اساطیر و اوغوزنامه ها فرزند «اولدوزخان» سومین فرزند اوغوزخان دانسته شده و به همین دلیل نام افشار در نهمین ردیف از قبایل بیست و چهار گانه اوغوز ذکر شده است. افشارها امروزه نیز جمعیت کثیری را در میان تورکان ایران و کشورهای ، ترکیه  و افغانستان و جمهوری آذربایجان تشکیل می دهند. منتهی با متداول شدن شناسنامه در اوایل قرن بیستم و رواج نام های خانوادگی ریشه ایلی بعضی از افشارها به بوته فراموشی سپرده شد. اجداد اولیه افشارها درغالب «دوققوز اوغوز» و درحدود هزار و پانصد سال قبل در حوالی رود «توغلا» در مغولستان ساکن بودند و مقارن با قرن چهارم ه.ق همانند سایر قبایل «اوغوز» که در بخش شمالی رود سیحون سکونت داشتند، اسلام را پذیرا شدند و از آن به بعد ذیل عنوان ترکمن و به همراه تعداد کثیری از دیگران طوایف «اوغوز» بعد از نبرد «دندانقان» وارد ایران شده و به عنوان نیروی نظامی سلجوقی در جنگ با «رومانوس» امپراطور روم شرقی شرکت داشتند. البته باید گفت که بخشی از تورکان «اوغوز» نیز در شبه جزیره«مانقشلاق» ماندگار شدند. مقارن با اوایل دوره ایلخانان جمع کثیری از افشارها به رهبری «قره‌مان» در آناطولی سلسله ای را تشکیل دادند که در تاریخ به «قره‌مانلی‌لار» معروف است. این سلسله از بادوام‌ترین سلسله های آناتولی بود که از سال 654ه.ق تا 888 ه.ق امتداد داشت و سرانجام به وسیله عثمانی ها منقرض شد. پایتخت این سلسله به نام «لارنده»، (لاراندیای رومی) بود که بعدها به نام مؤسس سلسله یعنی«قره‌مان» تغییر نام یافت که همچنان این نام باقی است. اهمیت این سلسله در رسمی کردن زبان تورکی در قلمرو حکومتی بود که بعدها موجب شد که ادبیات مکتوب و درباری رسماً در آناطولی از فارسی به تورکی مبدل شود. در سال 907 ه.ق که شاه اسماعیل سلسله صفویه را تأسیس کرد، بخشی از افشارها که در زمان پدرش به مذهب شیعه گرویده بودند، تحت عنوان«قزلباش‌ها»نیروی نظامی صفویان را تشکیل دادند. قزلباش ها مرکب از هفت طایفه تورک «افشار»، «قاجار»، «روملو»، «شاملو»، «تکلّلو»، «استاجلو» و «ذوالقدر»بود. بعدها بخشی از«بیات»نیز به این تشکّل نظامی افزوده شد. در زمان حکومت شاه عباس صفوی، وی به منظور کاهش قدرت و نفوذ قزلباش‌ها، نیروی نظامی جدیدی تحت عنوان«شاهی سئون» تشکیل داد که بخش اعظم آن را همان افشارهای قزلباش تشکیل می دادند. افشارها در زمان شاه عباس صفوی به صورت پراکنده در بخش های آذربایجان و نزدیکی مرز ایران و عثمانی و  همین طور حوالی رود اترک یعنی مرز ایران و اوزبکان ساکن شدند. البته این سکونت اجباری به دلیل یک حفاظ امنیتی در مقابل عثمانی ها و اوزبکان بود. با هجوم افغان ها به ایران مقاومت پراکنده ای در گوشه و کنار ایران رخ داد و سرانجام «ندرقلی بیگ» بعد از تاجگذاری«نادرشاه» نامیده شد. از خراسان علم مقاومت را برافراشت «ندرقلی» فرزند«امامقلی» از تیره قیرخلوی[چهل تایی] افشارهای خراسان محسوب میشد تیره قیرخلوی افشار  امروزه طایفه افشار شهرستان«تیکان تپه» یا «تکاب» را تشکیل میدهندسلسله افشاریه به سرکردگی «نادرشاه»  از سال 1148 ه.ق تا سال 1210ه.ق به مرکزیت شهر«مشهد»امتداد داشت و به نام همان طایفه یعنی«افشار» در تاریخ ثبت شد. آخرین پادشاه این سلسله «شاهرخ شاه» بود که به وسیله «آقامحمدخان قاجار» اسیر و به قتل رسید. با مرگ نادرشاه و دوره فترت بین «افشاریه» و «قاجاریه» درشمال غربی ایران تقریباً یک حکومت موقتی  بوسیله دو تن ازسرکردگان افشار تشکیل شد. یکی حکومت فتحعلیخان افشار ارومی درارومیه ودیگری حکومت  «ذوالفقارخان افشار خمسه ای» در زنجان. ذوالفقارخان افشاراز تیره «آییرلو»یا «ایرلو» محسوب میشد و وی جد  اعلای خاندان ذوالفقاری ها می باشد. علیرغم اعلام استقلال «ذوالفقارخان» و چندین جنگ با «کریم خان زند»، در اوایل حکومت قاجاریه، در زنجان اعلام استقلال کرده، اما از سپاه قاجار شکست خورد و به وسیله «آقامحمدخان» بعد از صلح ظاهری نابینا گشت. از دوره نادرشاه افشار تاکنون به جرأت می توان گفت که بخش کثیری از سکنه استان زنجان، از طایفه افشار محسوب می شود و حتی نفوذ افشارها از دوره زندیه تا پایان سلسله پهلوی در «زنجان» و «ولایت خمسه» پابرجا بود و حکومت این ولایت بین سه تیره افشار یعنی«اوصانلوها» و «جهانشاهلوها»  و «آییرلوها یا ذوالفقاری‌ها» تقسیم و دست به دست می شد. همزمان با دوره زندیه و اوایل قاجاریه یک دولت نیز به وسیله « افشارها » در «قره باغ» در جمهوری آذربایجان فعلی تشکیل شده این حکومت که در تاریخ به نام «جوانشیرها» جد اعلای این سلسله نامبردار است، به وسیله پناه علی خان و سپس ابراهیم خلیل خان با براندازی دولت های «ملیک» ارمنی تشکیل یافت و در نهایت بوسیله سپاهیان تزار روس،منقرض شد. این سلسله وابسته  به طایفه «اوتوز ایکی» از «افشار»ها بوده. دولت افشار جوانشیر در «قره باغ» نیز جزء پایدارترین حکومت‌های خانات«قفقاز»بود و نقش زیادی دررشد ادبیات و موسیقی تورکی آذربایجانی داشت.معروف‌ترین شاعر  این سلسله «ملاپناه واقف» بود. تعدادی از طوایفی که در افشار بودن آنها شکی نیست، در ذیل نام برده می شود.  ساکنان منطقه «قشلاقات افشار» در جنوب شهرستان « قیدار» و جنوب شهرستان ایجرود که شامل طوایف جهانشاهلو، پرنلو(بارانلو)، بدیرلو، قراسانلو (کرحسنلو)و شاهسون و همین طور ساکنان «اوریاد» و «ماهنشان» یعنی غنی بیگلو، اوشار، دُویران و... . منطقه قره پشتلو که به همان نام «افشار» مسمّی هستند. لازم به یادآوری است که بخشی از تیره های افشار که در جنوب و مرکز ایران ساکن هستند به دلیل اقلیت بودنشان در مناطق فارس نشین زبان آنها تغییر پیدا کرده است. مانند افشارهای یزد، و افشارهای کرمان ، اما همچنان این طوایف  اخیر به اصالتاً تورک بودن خودشان معترفند. و در این خصوص «دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی » و «ایرج افشار» تحقیقاتی انجام داده اند. در میان کردهای ایران نیز طایفه اقلیتی به نام «هوشر» وجود دارد که امروزه به زبان کردی صحبت می کنند و خود را بازماندگان افشارهای خراسان قلمداد می کنند. و لی  نام این طایفه در متون کهن به صورت های «افشار»، «اوشر» ،«اوشار»، «اوشیر»  ذکر شده است و معنی لغوی آن سوارکار، چابک و تیزپا است. و امروزه نیز به عنوان یکی از نامهای پسرانه تورکی است و جالب تر آن که در حوزه هنر، نیز نقش های تزئینی قالی ها و پوشاک منسوب به این قوم است و پرده ای از موسیقی در تورکی و فارسی منسوب به افشارها است. در میان نژادهای گوسفند ایران«قوچ افشار» نیز از نژادهای شاخص است. 

 منابع برای مطالعه بیشتر:  1- دیوان لغات الترک تألیف محمود کاشغری . 2 -   جامع التواریخ «تاریخ اوغوز» تألیف رشیدالدین فضل الله همدانی . 3 -  شجره تراکمه تألیف ابوالغازی بهادرخان.4 -  احسن التواریخ محمد تقی ساروی . 5 -  تاریخ دارالعرفان خمسه تألیف رستم الحکما . 6- تاریخ ذوالقرنین تألیف فضل الله خاوری شیرازی .     

  

  

افشارها : 


بهمن رنجبران:

درباره ابیورد و دارا (درگز)

شرح ابیورد در لغت نامه دهخدا ابیورد) اَ وَ ) (اِخ (یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باورد بن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است. و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است : ادیب ابوالمظفر محمدبن احمدبن محمدبن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریه ٔکوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همه این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیعالاول سال 507 هَ . ق . بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او: اذاما سقی اﷲ البلاد و اهلها فخص بسقیاها بلاد ابیورد فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد مبرّاً علی الاقران کالاسد الورد فتی قدسرت فی سر اخلاقه العلی کما قد سرت فی الورد رائحةالورد. و فتح ابیورد بدست عبداﷲبن عامربن گریز به سال سی ویک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال احنف قیس این شهر را فتح کرده است . و نسبت بدان باوردی و ابیوردی است . وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است . بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی عشق آباد. یکی از سرچشمه های رود اترک نزدیک ابیورد است و ابوعلی فضیل بن عیاض و انوری ابیوردی شاعر و ابوالمظفراحمدبن محمد اموی بدین شهر منسوبند. رجوع به انساب سمعانی و حبط 1 ص 171، 273 و حبط2 ص 137،282،318 و ترجمه تاریخ یمینی ص 130 و 152 و ذیل جامع التواریخ ص 2 و 88 و مرآت البلدان ذیل ابیورد و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص467 و معجم البلدان شود.

در اثر جغرافیایی حافظ ابرو در قرن پانزدهم ابیورد از شهرها و نواحی شهری خراسان محسوب می‌شود . براساس اطلاعات به دست آمده در این اثر در ناحیه ابیورد دهها قصبه، دهکده و چند شهر قرار داشت. ابیورد اولین بار در سال 1928 توسط هیئت اکتشافی خراسان تحت سرپرستی آ.آ.سمیونف مورد تحقیق قرار گرفت. او نقشه شهر قدیم، قلاع، خرابه‌های حصار شهر و ساختمانهای روی زمین را کشید. هیئت مذکور نوشته‌های روی قبول صندوقلی را رمز‌گشایی کرد. علاوه بر آن اطلاعات باستانشاسی گرد‌آوری شده توسط اعضای هیئت بخشهای مختلف ابیورد را شرح داده است.

بدنبال هیئت خراسان د.د. یوکینیچ مهندس آبیاری نیز از منطقه ابیورد در سال 1929 بازدید نموده و یاد‌داشتهایی را درباره خرابه‌های شهر ابیورد (پشداگ) از خود بر جای گذاشته است. در سال 1947 یکی از دسته‌های یو.ت.آ.ک.ا. که عملیات اکتشافی انجام داده و تاریخ تشکیل بافت شهری از اوایل قرون وسطی تا قرن نوزدهم را تألیف کرده بود از ابیورد بازدید نمود. بر اساس توضیحات م.ی.ماسون ابیورد در اوایل قرون وسطا یک تپه است که در شمال شرق خرابه‌های پشداگ واقع شده است. بیشتر اشیاء کشف شده در روی تپه متعلق به قرون دهم – دوازدهم میلادی است. هر چند که در اینجا هم قطعات ظروف سفالی مخصوص آبیاری متعلق به قرون نوزدهم – بیستم مشاهده می‌شود. با توجه به نقشه سطحی (شماتیک) مشخص می‌شود که حصار شهر تقریباً به شکل مستطیل بوده و 42 هکتار مساحت دارد و دژ آن در وسط و نزدیک به حصار شمال شرقی قرار داشته و مساحت آن 5/10 هکتار است. چون شهر قرون وسطایی ابیورد کاملاً‌ با لایه فرهنگی دوران اخیر (قرون پانزدهم و هجدهم) در هم آمیخته است فقط به اشیاء کشف شده موجود می‌توان اکتفا نمود. از جمله در شهر ظروف سفالی قرون نهم – دوازدهم به تعداد بسیار زیاد مشاهده می‌شود. در میان سکه‌های کشف شده، سکه‌های محلی متعلق به دوران پیش‌تر نیز دیده شده‌اند. در حفاری خرابه‌های ابیورد محله‌های پیشه‌وران واقع در مناطق جنوب شرقی و شمال غربی شهر کشف شده در این محلات آثار ریمها و تراشه‌های آهن مشاهده می‌شود. در بخش مرکزی شهر و در حوالی دژ انواع اشیاء فلزی از جمله زیور آلات زنانه، زنگوله‌ها، گل کمربند‌ها (سگکها) و قطعات یراق اسب و غیره یافت شدند که گویای وجود کارگاههای مسگری و زرگری در آن منطقه است. در اراضی ابیورد چندین منبع آب، جویبار و چاه که گویای چگونگی تامین آب مصرفی شهر می‌باشد کشف گردید. بدون انجام حفاریهای باستانشناسی برخی مسائل مربوط به زندگی شهری ابیورد در قرون وسطا بدون پاسخ باقی می‌ماند. با این حال ظروف و اشیاء سفالی جالب و گوناگون و اشیاء فلزی و کنده‌‌کاریهای سکه‌ها در این شهر سیمای گذشته شهر را به عنوان یکی از مراکز مهم بازرگانی و صنعتی شمال خراسان به حد کفایت باز می‌شناساند. به احتمال قوی موقعیت جغرافیایی شهر که در تقاطع مسیر جاده‌های بازرگانی منتهی به شهرها و ولایات قرون وسطایی دامنه‌های شمالی کوپت داغ و شهرهای ایران آن زمان قرار داشت موجب توسعه آن گردیده است. علاوه بر آن ابیورد از سمت شمالی در مجاورت دشت محل اسکان قبایل کوچ‌نشین قرار داشت و بازاری مهم برای فروش تولیدات پیشه‌وران و خرید مواد خام دامپروری بود. مقدیسی، ابیورد را زیباتر از نساء دیده است در آنجا بازارها بهترند و زمین ابیورد خاصلخیز‌تر و غنی‌تر است. در تحقیقات باستانشناسی به عمل آمده وجود شبکه بزرگ جویبارها و لوله‌های سفالی کشف شده دلیل روشنی است بر رواج کشت آبی در این منطقه. به غیر از منابع تامین آب، در شهر حوضها و چاههای بزرگ نیز وجود دارد. دژ در وسط حصارهای شمال شرقی شهر قرار دارد و طرح مربع شکلی دارد که اضلاع آن 350*300 متر مربع است. دروازه دژ در نمای جنوب غربی قرار دارد. حصار آن به صورت آب شور است که بعضاً عرض آن به 5/0 متر میرسید. دژ با 20 برج استحکام یافته است. درگرداگرد دژ خندقی به عمق 5/1 متر وجود دارد و خندق در چهار نقطه با خاکریز قطع شده است.
 نوشته : پروفسور یگن آتاقایف – پژوهشکده تاریخ آکادمی علوم ترکمنستان . مترجم: عظیم‌قلی بغده 


ابیورد در منابع باستانشناسی:
ولایت ابیورد،‌ آنطور که در منبع مکتوب سده‌های میانه آورده‌اند و یا آپاوارکتیکنای عهد عتیق قسمتهای جنوبی بخش کاهکاه را در ترکمنستان معاصر در بر می‌گیرد، ویژگیهای طبیعی، اقلیمی این بخش موجب مسکونی شدن آن از ازمنه کهن گردیده است. علاوه بر آن جریان توسعه و روند بی‌وقفه بهره‌برداری ابیورد را به یکی از سکونت‌گاههای عمده خراسان در قرون وسطی تبدیل نمود. این وضعیت در آثار باستان‌شناسی و معماری واقع در اراضی مورد بحص به وضوح بسیار به تصویر کشیده می‌شود. هم‌اکنون در پرتو پژوهشهای ویژه‌ای که در اینجا از آغاز قرن بیستم بعمل آمده است، حدود 300 اثر باستانشناسی متعلق به اعصار مختلف از نئولیت تا اواخر قرون وسطی در بخش کاهکاه شناسایی شده‌اند. مقاله حاضر در نظر دارد جریان مسکونی شدن ابیورد را در گذشته مورد بررسی قرار دهد. بهمین دلیل محدوده‌های تاریخی این مقاله شدیداً محدود است و از چهار چوب قرن چهارم پیش از میلاد یعنی زمان سقوط امپراطوی هخامنشی در اثر تهاجم ارتش اسکندر مقدونی فراتر نمی‌رود. بر اساس اطلاعات بدست آمده از تحقیقات باستانشناسی آغاز آبادانی اراضی بخش کاهکاه (مناطق شمالی ولایت ابیورد) به هزاره‌های 6-5 پیش از میلاد بر‌میگردد. هم‌اکنون چهار اثر تاریخی مربوط به این دوره (قدیمی تپه،‌ منجوقلی تپه، چاغیلی تپه و قصبه واقع در نزدیکی ایستگاه راه‌آهن قاوشوت) شناخته شده است که گروه شرقی آثار تاریخی تمدن جیتون را تشکیل می‌دهد (بردیف 1969، لوله کوا 1982 و ماسون 1972). بیشتر آنها در منطقه بین‌النهرین مایناسای و چاآچاسای قرار دارد. وفور منابع آب و اراضی حاصلخیز این منطقه امکان پرداختن به زراعت، دامپروری و شکار را فراهم می‌نمود. این سه عنصر در اقتصاد مردم در عصر نئولیت محور اصلی مجموعه نظام اقتصادی، را تشکیل می‌داد که چندین هزار سال حفظ شده بود. اقتصاد زراعتی پایه‌ریزی شده بر اساس روش آبیاری خلیجی موجب حیات طولانی قصبات قدیمی می‌شده است. در کار زراعت به پرورش گندم نرم توجه خاصی مبذول می‌گردید. بخش عمده گوشت رژیم غذایی از تکثیر احشام و شکار جیران و بز وحشی و غیره تامین می‌شد. تولیدات خانگی به تهیه ظروف منقوش گچ‌بری سفالی و ابزار مختلف کار از سنگ و استخوان محدود بود. وجه تمایز معماری عصر نئولیت یکنواختی آن است که در ساخت خانه‌های یک اتاقه استاندارد با حیاط کوچک نمود یافته است. مصالح اصلی ساختمانی که در ساخت ساختمان بکار رفته، خشت به شکل بلوک و درمراحل بعدی تمدن جیتون آجر مستطیل شکل بوده است. جامعه نئولیت با اقتصاد تولیدی آن رکن اصلی پیشرفت و توسعه بعدی تمامی قبایل یکجانشین زراعت‌گر جنوب ترکمنستان در زمینه‌های معیشت، ایدئولوژی و ساختار اجتماعی درعصر پالئومتال گردید. مرحله بعدی عمران ابیورد به اعصار نئولیت و مفرغ (2-5 هزار سال پیش از میلاد) بر‌می‌گردد. آمار قصبات در مقایسه با دوره پیشین به 6 برابر افزایش می‌یابد. در همین زمان است که قریه‌های بزرگی مانند آلتین تپه در مانا (25 هکتار)، نمازگاه تپه در دوشاق (50 هکتار)،‌ییلقین لی تپه در چا آچا (20 هکتار) و قارا تپه در حوالی ایستگاه آرتیق (20 هکتار) که توسط اسلاف ما توصیف گردیده (ماسون، 1981 و 1960، کوفتین، 1956، خلوپینا، 1978، کیرچو، 1999) بوجود آمد. به موازات گسترش قصبات آمار جمعیت سراسر واحه نیز افزایش یافت. در این زمان تمرکز ارزشهای فرهنگی، مادی و معنوی در دو مرکز بزرگ قدیمی زراعت آسیای مرکزی یعنی آلتین تپه و نمازگاه تپه روی می‌دهد. بهره‌برداری از مس و مفرغ (برنز) اختراع چرخ کوزه‌گری و توسعه بعدی مهارتهای کشاورزی موجب رشد سریع در عرصه‌های پیشه‌وری، تجارت،‌ هنر و شهرسازی گردید. در اواخر هزاره چهارم و اوایل هزاره سوم پیش از میلاد بخشی از ساکنین دامنه‌های شمالی کوپت داغ و ابیورد در سه محور عمده نقل مکان می‌کنند: سارازم در سغد، شهر سوخته (سیستان ایران) و وادی کویته (پاکستان). قطعاً این توسعه طلبی نیرومند جوامع جنوب ترکمنستان در عصر انئولیت موجب بروز روند‌های همگرایی شدید گردیده است. پهنه وسیع شرق کهن که در مدار تماسهای اجتماعی و فرهنگی – اقتصادی قرار گرفته بود شامل منطقه‌ای بود که زیر‌بنای مناسبات جدید اجتماعی در آن شکل می‌گرفت آثار تاریخی متعلق به عصر انئولیت و مفرغ ابیورد که متشابهات زیادی در فرهنگ مادی و معنوی سرزمینها و مناطق همجوار دارد تائید کننده نظر فوق الذکر است. در حدود هزاره 2-3 پیش از میلاد در نتیجه تغییرات پالئوکلیماتیک هیدروگرافیک (هیدوگرافی، علم آموزش منابع سطحی – مترجم) و دموگرافیک (جمعیتی) مرکز تمدن یکجا نشینی کشاورزی جنوب ترکمنستان در مجموع از جمله ابیورد بتدریج به قسمت سفلای مرغاب قدیم (مارگیانا) منتقل می‌شود. دامنه‌های شمالی کوپت‌داغ و قصبات واقع در ان در اواسط هزاره دوم پیش از میلاد آشکارا روند آغاز بوجود آمدن دستگاههای حکومت را به نمایش می‌گذارد ولی در هزاره ششم پیش از میلاد استیلای هخامنشیان توسعه محدود تشکیلات دولت را قطع کرد. ویژگی هزاره اول پیش از میلاد ظهور نخستین امپراطوری نیرومند شرق کهن یعنی امپراطوری هخامنشی است جای پدیده‌های ارتجاعی مربوط به یورشهای کشور‌گشایی داریوش را بتدریج تغییرات مثبت می‌گیرد که در افزایش سریع آمار آثار تاریخی این دوره مشاهده می‌گردد. هم اکنون بیش از 60 قصبه منسوب به دوره مذکور در اراضی شمال ابیورد شناسایی گردیده است. مطالعه توپوگرافی (کیفیت اراضی) این آثار تاریخی تائید کننده آن است که از نظر تیپولوژی آنها به املاک روستایی و قلعه‌های کوچک متمرکز در امتداد منابع آب تقسیم می‌شوند. ولی با توجه به مقدار کافی اراضی کشاورزی مناسب این قصبات بطور مناسب در سراسر ولایت ابیورد پراکنده شده‌اند. اصلی‌ترین جنبه این عصر آن بود که ابیورد تنها از قرون 5-6 پیش از میلاد به عنوان یکی از ساتراپهای (ساتراپ – والی تام الاختیار در حکومتهای فارسی قدیم را گویند – مترجم) امپراطوری هخامنشی وارد عرصه تاریخ جهان شد.
 نوشته : اوده مرادف.ب.ن مترجم: مرضیه اونق 

 ابیورد از شهرهای کهن ایران که در شمال خراسان، بر دامنه شمالی کوههای هزار مسجد نهاده بوده و شیب آن به سوی صحرا کشیده می شده است. بارتولد نوشته که: در نزدیکی ابیورد کهنه، روستایی است که آن نیز در گذشته ابیورد خوانده می شد و اکنون پشتک نامیده می وشد. از ابیورد در منابع مختلف اسلامی، رومی و ارمنی سخن بسیار به میان آمده و در مجموع چنین بر می آید که ابیورد از مناطق استوار مرزی بوده و همچون پاسگاهی در برابر یورشهای مهاجمان دشتهای داخلی آسیا عمل می کرد. یزدگرد دوم ساسانی نیز برای جلوگیری از یورش مهاجمان دژ شهر یزدگرد را در همان نواحی بنا نهاد. پس از او پیروز، در نزدیکی ابیورد دژ شهر پیروز را ساخت. از منابع مختلف برمی آید که ابیورد ناحیه ای وسیع را در بر می گرفته و از دیرباز شناخته بوده است و در دوره ساسانی ابیورد خراج گذار ساسانی بود، و فرمانروایش را بهمنه می گفتند. چون اعراب به ابیورد تاختند، بهمنه حکمران ابیورد در برابر پرداخت چهارصد هزار درهم اعراب را از تسلط بر ابیورد بازداشت به نوشته طبری ابومسلم در ۱۳۹ه.ق پس از شوریدن بر تیمویان به ابیورد رفت و مدتی در این شهر مانند طاهریان و آنگاه صفاریان و سپس سامانیان بر شهر ابیورد و نواحی دست یافتند. پس از فروپاشی حکومت سامانیان، مدتی صحرانشینان آسیای میانه برخراسان سخت تاختند گرفتند تا اینکه در ۴۰۸ ابیوردیان به محمود غزنوی شکایت بردند و از فساد ترکمانان نالیدند و به گفته گرویزی در ۴۱۹ محمود مدتی از ترکمانان به ابیورد تاختند تا این که در۴۳۰ نسا و ابیورد به ترکمانان واگذار شد، مشروط بر اینکه به مسلمانان آزاری رسانده نشود. در ۵۴۸ ه.ق یکی از امیران سلطان سنجر به نام ابوالمؤید بر نسا و ابیورد، طوس و نیشابور فرمان می راند تا اینکه تولی پسر چنگیز مغول بر ابیورد تاخت و آنرا ویران کرد. در روزگار زوال دولت ایلخانی ابیورد زیر فرمان ارغوان خان و جانشینانش بود تا اینکه تیمور در۷۸۳ بر حصار قهقهه دست یافت و ابیورد را که به ویرانه هایی تبدیل شده بود بازسازی کرد به طوری که در ۸۰۷ ابیورد شهری بزرگ بود. ابیورد و نواحی اطراف آن تا روزگار شاه اسماعیل صفوی (۹۰۷-۹۳۰ ه.ق) در تصرف ایران بود اما دیری نگذشت که بر ابیورد تاختند تا سرانجام شاه عباس اول در ۱۰۰۹ ابیورد را از چنگ ازبکان و دیگر مهاجمان به در آورد و شاه عباس حدود ۴۵۰۰ نفر از مردم افشار بدین سامان کوچانید با این حال پس از مدتی ازبکان بر ابیورد تاختند تا این که نادرشاه در ۱۱۵۳ ه.ق بر ابیورد دست یافت و آن را ضمیمه خاک ایران کرد. پس از نادر ابیورد و نواحی اطراف آن از تبعیت ایران بدر آمد و سرانجام در تابعیت امپراتوری روسیه قرار گرفت. هم اکنون ویرانه های ابیورد در ۱۱۷ کیلومتری عشق آباد نهاده است

 اَبیوَرد نام‌های دیگر: اباورد، باورد) از شهرهای کهن ایران در شمال خراسان، بر دامنه شمالی کوه‌های هزار مسجد است. مکان ابیورد را نیز میان نسا و سرخس یا نسا و مرو دانسته‌اند، صاحب کتاب المسالک و الممالک می‌نویسد: «از مرو تا باورد شش مرحله است.»

ژوستن ( سده 2 پ . م ) محل شهردارا را در دامنه کوه زاپاتنن و پلین ،‌ دانشمند رومی ( سده 1 پ . م ) در دامنه کوه آپاوارتن دانسته اند . ژوستن ،‌آپاروارتن ، کوه ابیورد که در گذشته باورت / بااورت و سپس باورد می گفتند ، دانسته است . دایرة المعارف اسلامی ،‌ ابیورد را سرزمین نیاکان اشکانی و محل شهر دارا را در آن جا تعیین کرده است . بنابراین بایستی شهر « دارا » در دامنه کوههای درگز قرار داشته باشد.

 ایزیدو رشارا کسی محل شهر دارا را در شمال پارتیا تعیین میکند و به آن نام آپاوارتنن میدهد. پلین دانشمند رومی محل شهر دارا را در دامنه کوه آپاوارتن تعیین میکند. ژوستن ، آپاوارتن را کوه ابیورد میداند .دائره المعارف اسلامی ، ابیورد را سرزمین نیاکان اشکانی دانسته و جای شهر دارا را در آنجا میداند.

در صفحه 19 کتاب خاوران گوهر ناشناخته ایران چنین آمده است : قدیمترین و نخستین شهر این منطقه نیسایا بوده که بعدا به نسا معروف و بیشتر در تاریخ و جغرافیا توام با شهر مجاور و باستانی خود باورد ( نسا و باورد ) یا ( نسا و ابیورد ) و سپس ( نسا و درون و باورد ) آورده شده است.

بعضی از محققان این چنین اظهار نظر کرده اند که قلعه داراگرد در زمان ساسانیان مرکز روحانیون زرتشتی و دارای ضرابخانه بوده است ،‌ در اواخر قرن اول هجری قمری سکه ضرب شده است . حدود منطقه ابیورد در این زمان از سرخس تا نسا گسترده بوده است . این سرزمین که در انتهای دشت قراقوم بر سر راه قبایل مختلف مهاجم دشتهای داخلی آسیا در ابتدای اولین خطه جلگه های حاصلخیز خراسان قرار گرفته است ،‌ بنابر موقعیت طبیعی و نظامی از دیر باز محل کشمکشها و زد و خوردهای اقوام مختلف بوده است . با سقوط سامانیان دفاع ولایات شمالی ایران در برابر حملات چادر نشین ها به سستی گرائید و هجوم صحرا نشینان آسیای مرکزی به خراسان فزونی گرفت . به روزگار سلطان محمود غزنوی ترکمانان ( غزان ) به منطقه نسا و ابیورد هجوم آوردند و در این شهرها سکنی گزیدند و ترکی شدن این نواحی آغاز گردید . به روزگار چنگیز ، پسرش « تولی » ابیورد را تصرف کرد و به نهب و تاراج اهالی پرداخت و آن شهر زیبا را که در آن عالمی از عمارات موج می زد با خاک یکسان نمود و اکثر مردم را از دم تیغ گذراند . این شهر با این همه عظمت و بزرگی پس از هجوم مغولان و بعد از او تیمور رونق خود را از دست داد و از اواخر قرن هشتم که شهرها و آبادیهای این منطقه مورد تجاوز و اشغال ازبکان قرار گرفت دوران قدرت آن شروع گردید . در اوایل عصر افشاری ساختن مسجد بزرگی در مولود آباد ( زادگاه نادر ) و برخی ساختمانها در شهر نشانی از گسترش و رونق درگز می باشد ،‌ ولی ویرانی هایی که ناشی از تهاجمات اقوام همسایه بود ،‌ همراه با عدم توجه حکومت مرکزی وخصوصاً جدایی قسمت آباد و تاریخی آن ( با 9 هزار خانوار جمعیت و 24 شهرک و روستا ) و واقع شدن آنان در کشور ترکمنستان که شامل ابیورد و نسا و قسمتی از مناطق آنان می باشد.
آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار.

Abad olsun xalxal biri yatar biri qalxar.  

آباد باشد خلخال، یکی می خوابد یکی بیدار می شود.   وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است.

آبروی سوودی، تؤکیلسه ییغیلمز.

Abruy sudi tökilsə yiğilməz.

آبرو مانند آب است که اگر بریزد جمع کردن نتوان.        در حفظ آبرو کوشا باشید.

آبروًیئنی یئتدی، حیاسینی بؤلینه باغله تدی.( آبروسینی یئییب، حیاسینده بؤلینه باغلییوب)

Abrüyeni yetdi həyasini bölinə bağlətdi.

آبرویش را خورده و حیایش را به کمرش بسته. آدم پر روئی است واز رو نمی رود.

آبرویی یی اؤز الئیده ساخله.(آبرییوو اؤز الینده ساخلا)

                Abruyiyi öz əleydə saxlə.

آبرویت را دست خودت نگهدار.حفظ آبرو مهم است.

آبی دوْنیم پاریللر، باغیر ساغیم قوریللر.( آبی دوْنیم پاریلدار، باغیر ساغیم قوْریلدار)

Abi donim parillar bağir sağim qurillar.

ظاهرم بسیار آراسته و زیباست ولی شکممم از گرسنگی قارو قور می کند.پز عالی جیب خالی.

آپار قوْی کوٌزه نئی آغزینده سووی نی ایچ.( آپار قوْی کوٌزه نین آغزیندا سویونی ایچ)

            apar qoy küzaney ağzinda suvini  iç.

بگذار در کوزه وآبش را بخور.      طلبت را نمی دهم سندت ارزشی ندارد.

آت آلمه میش آخورونی دوٌزه ته دی.( آت آلماایش آخورونی دوٌزه تیر)

At alməmiş axurini düzətədi.

اسب نخریده آخورش را درست می کند. تا کاری نکرده ای به فکر کار پسین مباش.

آت اؤزگه نئی گؤت اؤزگه نئی چاپ تا چاپه ی.( آت آیری سینین، گؤت ده آیری سینین چاپ تا چاپک)

at özganey göt özganey çap ta çapəy.

اسب مال مردم است و کون هم مال مردم، پس تا می توانی اسب را بتازان.

به کسانی گفته می شود که بدون رعایت قانون از بیت المال سوء استفاده می کنند.

آت اوْلنده میدان اوْلمز، میدان اوْلنده آت .

at olandə meydan olməz meydan olandə at.

وقتی اسب داری میدان نیست ووقتی میدان هست اسب نداری.  بیان بی وفائی وناساگاری دنیا.  

 دندان داری نان نداری، نان داری دندان نداری.   یعنی: چرخ روزگار به مراد دل نمی گردد.

آت اؤلنده ایتئی توْیی دی.(آت اؤلنده ایتین توْیودی)

At öləndə itey toyidi.

مرگ اسب برای سگ جشن وعروسی است.شکمی از عزا در می آورد.

آت بیلر میدان قدرینی      ائششکه میدان یاراشمز

مرد بیلر مئهمان قدرینی    نا مرده مئهمان یاراشمز

At bilər meydan qədrini          eşşəkə meydan yaraşməz

Mərd bilər mehman qədrini      namərdə mehman yaraşməz

اسب میداند قدر میدان را             میدان زیبنده الاغ نیست

مرد میداند قدر وارزش مهمان را      مهمان زیبنده نا مرد نیست

از این مثل در باره مهمان نوازی استفاده می شود.

آتدن دوٌشیب ائششه یه مینماق. ( آتدن دوٌشمک ائشکه مینمک )

Atdən düşib eşşəyə minmaq.

از اسب پیاده شدن وبه الاغ سوار شدن.   از مقامی بالا به جایگاهی پائین تر نزول کردن.

آتدن دوٌشیب بن، آددن دوٌشمب بن.

Atdən düşibbən addən düşməb bən.

از اسب پیاده شده ام ولی از نام نه.   علیرغم اینکه در فقر وتنگدستی زندگی می کنم ولی بزرگی تبار و انسانیت خود را از دست نداده ام.

آتدن دوٌ شئب بن، اصل ونسب دن دوٌ ش مب بن .

Atdən düşibbən əslo nəsəbdən düşməbbən.

درست است که از اسب پیاده شده ام ولی از اصل و نسب نیفتاده ام .

اطلس اگر خوار شود پاپیچ چاروادار نمی شود .    اطلس کهنه می شود اما پاتابه نمی شود.

آت قاچدی پالان دوٌشدی.

At qaçdi palan düşdi.

اسب در رفت و پالانش افتاد.     ازکوره در رفت .    به سختی عصبانی و خشمگین شد.

آتکیمکیدی میننکی.

At kimkidi minənki.

اسب مال کیست مال کسی که سوارش است..  

  آت کیمکیدی میننکی، دوْن کیمکیدی گیینکی.

( آت کیمیندی مینه نین، آرخالیق کیمیندی گییه نین)

At kimkidi minənki don kimkidi giyənki.

اسب مال کیست مال کسی که سوارش است و لباس مال کسی که آنرا پوشیده.

آت گؤره نده آخسئیدی، سوو گؤره نده،  سوسسئق اوْله دی.

( آت گؤرنده آخسئییر، سو گؤرنده سوسوق اوْلور)

At görəndə axseydi su görəndə suseq olədi.

وقتی اسب می بیند می لنگدو وقتی آب می بیند تشنه می شود.  هرچه ببیند هوس می کند. بچه صفت است.

آتلنماق.( آتلنمک)

Atlənmaq

راهی شدن. برای انجام کاری حرکت کردن.

آتلی پیاده دن خبری یوْخدی.

Atli peyadədən xəbəri yoxdi.

سواره از حال و وضع پیاده خبر ندارد.

آتلی پیاده دن خبری یوْخدی، توْخ آجدن.(..................توْخ آجدان)

Atli peyadədən xəbəri yoxdi tox acdən.

پیاده از سواره خبر ندارد سیر از گرسنه.

آتلی نی آتدان ائندیرر.

Atlini atdan endirər.

سواره را از اسب پیاده می کند.    بسیار شرور است.

آت مینن آتدن ییخیلر .(آت مینن آتدان ییخیلر)

At minən atdən yixilər.

اسب سوار از اسب می افتد .  احتمال زمین خوردن سوار کار هست .  املاء نا نوشته غلط ندارد.  کوزه در راه آبکشی می شکند.

آت مینه نی نی تانئیدی.( آت مینه نینی تانی ییر)

At minənini taneydi.

اسب سوارِ خود را می شناسد.    زیر دستان به میزان لیاقت و تسلط کار فرمایان خود آگاهند.

آت نن قتیر دعوا ائدللر اورتده ائششه یئی ایاغی سینر.

(آت نن قاتیر ساواشاللار آرادا ائشکین ایاغی سینر)

Atnən qətir dəva edəllər ortədə eşşəyey əyaği sinər.

اسب وقاطر جنگ می کنند در میان پای الاغ می شکند. اسب و استر جنگ می کنند مورچه له می شود.

قدرتمندان با هم مبارزه می کنند در میان ضعفا پایمال می شوند.

آته اوْلمئین آته قدرینی بیلمز.

Atə olmeyən atə qədrini bilməz.

کسی که پدر نشده قدر پدر را نمی داند.    قدر مادر داند آنکس کو خودش مادر شود.

آته اوْلمئین آته قدرینی بیلمز ننه اوْلمئین ننه قدرینی.

Atə olmeyən atə qədrini bilməz nənə olmeyən nənə qədrini.

کسیکه پدر نشده قدر پدر را نمی داند و کسیکه مادر نشده قدر مادر را نمی داند.

قدر مادر داند آنکس کو خودش مادر شود.    قدر بابا آنزمان دانی که خود بابا شوی.

آته تکین.( آتا کیمی)

Atə takin.

مثل پدر.

آته سوٌرفه سینئی اوٌستئنده اوْتئر متدی ).آتا سوٌرفه سینین اوٌستینده اوْتیر مئییب)

Atə sürfə siney üstendə otermətdi.

سر سفره پدرش ننشسته.   آدم بی تربیتی است.   ادب ندارد.

آته سین نن بیر توٌک بدنینده یوْخدی .( آتا سین نن بیر توٌک بدنینده یوْخدور)

Atə  sinnən bir tük bədənində yoxdi.

یک مو از پدرش در بدنش نیست.    پدرش آدم با غیرتی بود ولی فرزند نه.

آته سینی گؤرمئیدی دئیدی من خان من.(آتا سینی گؤرمیر دئییر من خانَم)

Atə sini görmeydi deydi mən xan mən.

پدرش رانمی بیند می گوید من خان هستم.   آدم خود بزرگ بینی است.

آته سینئی باشی نئی قئممتینه دئیدی .( آتا سینین باشینین قیمه تینه دئییر)

Atə siney başiney qemmətinə deyei.

به نرخ سر پدرش می گوید.  بی نهایت گرانفروش است.

آته قرخ یاشینده تعلیم وئرسی قیامت میدانینده چاپر.( آتا قیرخ یاشینده تعلیم وئرسن قیامت مئیدان دا چاپار)

Atə qirx yaşində təlim versəy qeyamət meydanində çapər.

به اسبی که در چهل سالگی تعلیم بدهند به درد میدان قیامت می خورد.

آته گؤرن اوْغول میدان آچر ، نه نه گؤرن قیز سوًرفه .

Atə görən oğol meydan açər nənə görən qiz surfə.

پسری که پدر دیده باشد در میدان جنگ از خود رشادت به خرج می دهد و دختری که مادر دیده باشد کدبانوی خوبی خواهد شد.

آته مینن آته سینه تانی مئیدی.( آتا مینن آتاسینی تانیمز)

Atə minən atə sini taniməeydi.

کسی که سوار اسب شده پدرش را نمی‌شناسد .غرور خاصی دارد.سواره از پیاده خبر ندارد.

آته نه نه تختی یاره ته بیله دیلر بختی یاره ته بیلمئیدیلر.(آتا آنا تختی یاراتا بیلللر، بختی یاراتا بیلمزلر)

Atə nənə təxti yarətəbilədilər bəxti yarətə bilmeydilər.

پدر ومادر تخت می بخشند ولی بخت را نمی توانند.

آته نه نه روشوتسیز دوْست دیلر.( آتا آنا.....................)

Atə nənə ruşvatsiz dostdilar.

پدر ومادر دوستان بی منتی هستند.

آته نه نه کیچی خودایدیلر .( آتا آنا کیچیک خودایدیلر)

Atə nənə kiçey xudaydilər.

پدر ومادر خدایان کوچکند.      بیان مقام وجایگاه پدر ومادر.

آته ننه می آتدیم سنی توتدیم.( آتا آنامی آتدیم سنی توتدوم)

Atə nənəmi atdim səni tutdim.

پدر ومادرم را رها کردم وتورا گرفتم.        به غیر از تو کسی را ندارم.

آته ننه نئی نفسی چاقانئی نفسینه بنددی .( آتا آنین نفسی اوشاقین نفسینه بنددی)

Atə nənəney nəfəsi çaqaney nəfəsinə bənddi.

نفس پدر ومادر به نفس بچه بسته است.

آته نئی چؤره یینی حرام ائتماق.)آتانین چؤره کینی حرام ائتمک)

Atəney çurəyini həram etmaq.

نان پدر را حرام کردن .   به کسی گفته می شود که در انجام کار ها توانائی ندارد.

آته نئی چؤره یینی حلال ائتماق.(آتانین چؤره کینی حلال ائتمک)

Atəney çurəyini həlal etmaq.

نان پدر را حلال کردن.   به کسی گفته می شود که در انجام کار ها توانائی دارد.

آته ی یاخچی، ننه ی یاخچی، بیزدن ال گوتر.(آتان یاخشی، ننه ن یاخشی بیزدن ال گؤتور)

Atəy yaxçi nənəy yaxçi bizdən əl gutər.

پدرت خوب مادرت خوب از سر ما دست بردار.

آتی آت ائندیره ر.

Ati at endirar.

اسب را اسب می تواند به زمین بزند.   برای راضی کردن یک فرد باید افراد هم مسلک او فعالیت کنند.

آتی آتئی یا نینده باغْلسه ی رنگ لری بیر اولمه سه خوی لری بیر اولر.

(آتی آتین یانیندا باغلاسان رنگلری بیر اوْلماسا خوی لاری بیر اوْلار)

Ati atey yanində baqləsəy rəngləri bir olməsə xuyləri bir olər.

اسب را پیش اسب ببندی اگر رنگ‌هایشان یکی نشود، خوی وعاداتشان یکی خواهد شد .

اسب تازی گر ببندی در طویله پیش خر        رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود

آت یئرینه ائششه ی باغلمه.(آت یئرینه ائشک باغلاما)

At yerinə eşşəy baqləmə.

 بجای اسب الاغ نبند.    هر ستوری را اصطبلی دیگر است.    لیاقت و استعداد افراد تفاوت دارد.

آتیمی هایئرده باغلئیئم ؟ گتیر دیلیمئی اوٌ ستئنده باغله.

(آتیمی هاردا باغلئییم؟ گتیر دیلیمین اوٌستینده باغلا)

Atimi hayerdə bağleyem gətir dilimey üstində bağlə.

اسبم را کجا ببندم؟ بیار روی زبانم ببند.    به کسی که با یک تعارف خود را مهمان می کند می گویند.

آتئی اؤلیمی ایت چین توْیدی.( آتین اؤلیمی ایته توْیدی)

atey ölimi itçin toydi.

مرگ اسب برای سگ جشن وعروسی است..   از بین رفتن و فنا شدن یک شخص مایه استفاده دیگری است.

آتئی تپیشینه آت دؤزر.(آتین تپیشینه آت دؤزر)

atey tapeşina at dözar.

تحمل لگد اسب را فقط اسب دارد.      رخش باید تا تن رستم کشد.

آتینی چاپئرتدی .

atini çapertdi.

اسبش را تازاند.    از موقعتیکه داشت حد اکثر استفاده را کرد.

آتئی یئرینه ائششه ی باغله ماق.( آتین یئرینه ائشک باغلاما)

Atey  yerinə eşşəy bağlamaq.

جای اسب خر بستن .     بیان تفاوت ولیاقت ها واستعداد افراد.

آتئیه ائششه ی دئپ بن یا دؤوه یه کؤششه ی؟( آتووه ائشک دئمیشم یا ده وه وه کؤشک؟)

Ateyə eşşəy depbən ya dövəyə kuşşəy?.

به اسبت الاغ گفته ام یا به شترت کره شتر؟مگر به اسب شاه یابو گفته ام ؟    من که توهینی نکرده ام.

وقتی بیان مطلبی به کسی بر می خورد گفته می شود.

آتئیی چاپئرت .(آتووو چاپیرت)

atiye çapert.

اسبت را بتازان .     حال که میدان دست تو است هر کار که می توانی بکن.

آج آدم داشم یئیدی .( آج آدام داشده یئیر)

Ac adəm daşəm yeydi.

آدم گرسنه سنگ هم می خورد .  برای آدم گرسنه نان خالی پلو است.     گرسنه را نان تهی کوفته است.

آج آدمی قورت یئمز.( آج آدامی قورد یئمز)

Ac adəmi qurt yemaz.

آدم گرسنه را گرگ نمی خورد.    برهنه فارغ است از دزد و طرار .    از آدم بی چیز و ندار ادعای طلب چه می کنی؟

آج آدمه قورّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّی چؤر ه ی حالوادی.( آج آداما قورو چؤره ک حالوادیر)

Ac adəmə qurri çurəy halvadi.

برای آدم گرسنه نان خشک از حلوا هم شیرین تر است.

آج الینه گلنی یئیر ،  توْخ دیلینه گلنی دئیر.

Ac əlinə gəlgni yeyər tox dilinə gələni deyər.

آدم گرسنه هرچه گیرش بیاید می خوردو آدم سیر هرچه بر زبانش بیاید می گوید، از گفتن حق یا ناحق ابا ئی ندارد.

آج ایت توْخ ایتئی گؤتینی یالئیدی.(آج ایت توْخ ایتین گؤتونو یالییر)

Ac it tox itey götini yaleydi.

سگ گرسنه ماتحت سگ سیر را لیس می زند.   احتیاج انسان را به چاپلوسی و تملق وتمام رذایل وا می دارد.

آج توْوئق یوخیده بوغدئی گؤرر.( آج توْیوق یوخیدا بوغدا گؤرر)

Ac toveq yuxidə buğdey gurər.

مرغ گرسنه در خواب گندم می بیند.    شتر در خواب بیند پنبه دانه.     آرزو برجوانان عار نیست.

آج دوْغرر، توْخ یئیر.( آج تیلیت لئیه ر، توْخ یئیه ر)

ac doğrar tox yeyar.

گرسنه تریت می کند وسیر می خورد.    کارکردن خر وخوردن یابو.

آجده ایمان اوْلمز توْخده امان.(..........اوْلماز.........)

Acdə iman olməz toxdə əman.

از آدم گرسنه انتظار تقوی وایمان نداشته باش واز آدم سیر انتظار گذشت و فداکاری.

آج سن آجی یئی            دئرمانده کی تاجی یئی

قره پیشی یی ا تینی یئ    قرّی خاتئنئی گؤتنی یئ.

Acsən aci ye    dermandəki taci ye  qərə pişiyey ətini ye   qərri xateney götini ye

 

اگر گرسنه‌ای، گرسنه را بخور        خرمن آرد در آسیا را بخور .    گوشت گربه سیاه را بخور       کون پیرزتن را بخور

به شوخی به کسی که اظهار گرسنگی می کند می گویند.

آج قاتیق ایسته مز، یوخولی یاسدیق.

ac qatiq istəməz yuxuli yasdiq.

گرسنه خورش نمی خواهدو کسیکه خوابش می آید بالش.  آدم گرسنه سنگ را هم می خورد.

آج قارین دوْیر آج گؤز دوْیمز.

ac qarin doyər ac göz doyməz.

شکم گرسنه سیر می شود ولی چشم گرسنه سیر نمی شود.  گرسنه با نانی سیر است و حریص با جهانی گرسنه.

آج قارینیم ، دینج قولاغیم .

ac qarinim dinc qulaqim.

شکمم خالی وگرسنه ولی فکرم آسوده .        هرکه بامش بیش برفش بیشتر .   آسوده منم که خر ندارم     از کاه و جوش خبر ندارم

آج قارینه اجی اه یران .( آج قارینا آجی آیران)

ac qarinə əcci əyran.

شکم خالی ودوغ تلخ !   وقتی نیاز کسی بر آورده می شود ولی نه به درستی گفته می شود.

آج قورتی اوْخشئیدی.( آج قوردو اوْخشاییر)

ac qurti oxşeydi.

مثل گرگ گرسنه است.   آدم حریصی است.

آج کؤپی اؤزینی اصلانه وورر.(آج کؤپک اؤزونو اصلانه وورر)

ac köpəy özini əslanə vurər.

سگ گرسنه با شیر در می افتد.   گرسنگی انسان را به انجام کارهای خطرناک وا می دارد.

آج گییره دی توْخ اوْسسوره دی .( آج گییریر، توْخ اوْسدورور)

ac gayirədi tox osserədi.

آدم گرسنه آروغ می زند وآدم سیر می گوزد.  بیان تفاوت افراد سیر وگرسنه.

آج نن توْخئی آره سی بیر تیککه چؤره ی دی.(آج نان توْخین آراسی بیر تیکه چؤره کدی)

ac nən toxey arəsi bir tikkə çörəydi.

فاصله بین گرسنه وسیر تکه نانی بیش نیست.

آجئن نن چؤرت ووره دی اوْسسوراقی دیواری ییخه دی.( آجین نن موٌرگئل لئییر اوْسدوراقی دیواری ییخیر)

Acennən çurt vurədi osseraqi divari yixədi.

از گشنگی چرت می زند ولی گوزش دیوار را می خواباند. آدم خود بزرگ بینی است.

آجئی آندی آند اوْلمز.(آجین آندی آند اوْلماز)

acey andi and olməz.

به سوگند گرسنه  اعتماد نکن.    آدم گرسنه ایمان ندارد.

آجئی ایمانی یوْخدی .(آجین ایمانی یوْخدو)

acey imani yoxdi.

آدم گرسنه ایمان ندارد.   گرسنه پایبند اصول اخلاقی و دینی نیست.

آجئی قارنی دوْیر گؤزی دوْیمز.(آجین قارنی دوْیار، گؤزو دوْیماز)

acey qarni doyər gözi doyməz.

حریص شکمش سیر می شود ولی چشمش نه..

آجین نن گؤزلری آلمه شفتلی دره دی.( آجین نن گؤزلری آلما شافتالی دریر )

acin nən gözlari almə şəftəli dərədi.

از فرط گرسنگی روده بزرگش روده کوچکش را می خورد. بی تاب شدن از گرسنگی.

آجی یم خودایی واردی.( آجیندا آلله سی وار)

Aciyəm xudayi vardi.

گرسنه هم خدائی دارد.    خدا روزی رسان است.

آچدی صاندیقی، تؤکدی پامبیقی.

Açdi sandiği tökdi pambiği.

در صندوق را باز کرد و پنبه ها را بیرون ریخت.       تمام اسرار را برملا کرد.

آچیق آغئز آج قا لمز .(آچیق آغیز آج قالماز)

Açiq ağiz ac qalməz.

دهان باز گرسنه نمی ماند. روزی هر کس می رسد.   هر آنکس که دندان دهد نان دهد.

آچیلمئین سورفه  نئی بیر عئیبی واردی.(آچلمئین سورفانین بیر عئیبی واردیر)

Açilmeyən surfə ney bir eybi vardi.

سفره باز نشده یک عیب دارد.  تا کسی وارد میدان نشده و امتحان شایستگی خود را نداده است   آبرو وخوشنامی خود را حفظ کرده است.

آچیلمئین سورفه نئی بیر عئیبی واردی، آچیلن سورفه نئی مینگ عئیبی.

(آچیلان سورفا نین بیر عئیبی وار، آچیلمئین سورفانین مینگ عئیبی)

Açilmeyən surfə ney bir eybi vardi açilən surfə ney ming eybi.

سفره نیفتاده یک عیب دارد، سفره افتاده هزار عیب.

تا وارد عمل نشده ای یک عیب متوجه تو است ولی به محض اینکه وارد عمل شدی هزاران عیب متوجه تو می شود.

آخار چئشمه یه گئتسه قوررور.

Axan çeşməyə getsə qurrur.

اگر سرِ چشمه جوشنده برود خشک می شود.     قدم نا مبارکی دارد.   قدم مبارک محمود چون به دریا رسد دود شود.!

آخار سووه دایانمه، هر دئیه نه اینانمه.

Axar suvə dayanmə hər deyənə inanmə.

به آب روان تکیه و اعتماد مکن وبر هر گفته ای اطمینان نداشته باش.

آختاران تا پار.

Axtaran tapar.

جوینده یابنده است.    هر که جویا شد بیابد عاقبت . (مولوی )

آخ دئمتدی.( اخ دئمئییب)

Ax demətdi.

آخ نگفته . اصلاًنپخته وخام است.

آخوْند باشلممیش ......... خانئم باشله دی.( آخوْند باشلامامیش ......خانئم باشلادی)

Axond başləməmiş .......xanem başlədi.

هنوز آخوند شروع نکرده ...... خانم شروع کرد .   وصف حال کسانی که هنوز آخوند روضه را شروع نکرده گریه را سر می دهند .

هنوز مطلبی کاملاً بیان نشده شخصی شروع به اظهار نظر می کند.

آدم آباد لیق سئور بایقوش خرابلیق.( آدام آبادلیق بیًه نر بایقوش خرابلیق)

Adəm abadliq suvər bayquş xərabliq.

آدم آبادانی را دوست دارد و جغد خرابه را.

آدم آبرویئنئی چؤره یی نی یئیدی.(آدام آبرویونون چؤره کینی یئییر)

Adəm abruyeney çörəyini yeydi.

آدم نان آبرویش را می خورد.

آدم آچیق اوٌ زه گله دی نه آچیق قاپییه .( آدام آچیق اوٌزه گلیر نه آچیق قاپی یا)

Adəm açiq üzə gələdi nə açiq qapiyə.

آدم به روی باز می آید نه درباز .  اگر کسی به خانه کسی می رود بخاطر چهره خندان ومحبت اوست نه بخاطر درب بازش .

آدم آدم اتینی یئیه ر.

Adəm adəm  ətini yeyər.

آدمیزاد گوشت آدمیزاد را خواهد خورد.        قحطی عجیبی خواهد شد.

آدم آدمه بنزه ر.( آدام آداما بنزه ر)

Adəm adəmə banzər.

انسان هائی هستند که شبیه یکدیگرند.

آدم اؤز جانینی چوْخ ایستئیدی.( آدام اؤز جانینی چوْخ ایستیییر)

Adəm öz canini çox isteydi.

انسان جان خودرا خیلی دوست دارد.

آدم اؤز عیبینی گؤرمئیدی.( آدام اؤز عیبینی گؤرمیر)

Adəm öz eybini görmeydi.

آدمی به عیب خود ناآگاه است.

آدم اؤزینی تعریف ائتمز.( آدام اؤزینی تعریف ائله مز)

Adəm özini tarif etmaz.

انسان نباید خودرا تعریف کند.

آدم ایچینده ایته دی.( آدام ایچینده ایتیر)

Adəm icenda itədi.

آدم درونش گم می شود.   محیط بزرگ وپیچ در پیچی است.

آدم ایچی گؤرمتدی.(آدام ایچی گؤرمئییب)

Adəm içi görmətdi.

در اجتماع بزرگ نشده است.    بعلت کمی معاشرت با دیگران بی تجربه است.   از قواعد اجتماعی اطلاعی ندارد.

آدم ایککی دفه اؤلمئیدی.(آدام ایکی دفه اؤلمیر)

Adəm ikki dəfə ölmeydi.

آدم دوبار نمی میرد.   دنیا را زیاد سخت نگیرید.

آدم ایککی دفه دوٌ نیایه گلمئیدی.( آدم ایکی دفه دوٌنیایه گلمیر)

Adəm ikki dəfə dünyayə gəlmeydi .

آدم دو بار به دنیا نمی آید . دنیا را زیاد سخت نگیر. خوش باش وخوش بگذران.   نیابد هیچ‌کس عمر دوباره .

آدم بیر قارئن نن چوْخ کی یوخیدی.

Adəm bir qaren nən çox ke yoxidi.

آدم یک شکم بیشتر که ندارد.   حرص نزنید.   هر کس به اندازه ای که لازم است بخورد، حرص نزنید.

آدم بیلمئیدی کیمئی سازی نن اوْینه سین.(آدم بیلمیر کیمین سازینا اوْیناسین)

Adəm bilmeydi kimey sazinən oynəsin.

آدمی نمی داند به ساز چه کسی برقصد.        هر کسی دستوری می دهد.

آدم بیلمئیدی های سازی نن اوْینه سین.(آدام بیلمیر هانکی سازینا اؤیناسین)

Adəm bilmeydi hay sazeynən oynəsin.

آدم نمی داند به کدام سازش برقصد.           هر لحظه تغییر عقیده می دهد.

آدم پوٌلی تاپه دی، پوٌ ل آدمی تاپمئیدی .(آدام پولی تاپیر، پول آدامی تاپمیر)

Adəm  püli tapədi pül adəmi tapmeydi .

آدم پول را پیدا می کند نه پول آدم را .      زبهر تو دولت ، نه تو بهر دولت   (عنصری)

آدم تکین .(آدام تکین)

Adəm təkin .

مثل آدم،  مؤدب است.

آدم چاقاسینه بیر دفه دئیدیلر.(آدام اوشاغینه بیر دفه دئییللر)

Adəm çaqasinə bir dəfə deydilər.

به بچه آدم یکبار می گویند نه هزار بار.

آدم سؤزین نن تانیله دی. (آدام سؤزین نن تانیلیر)

Adəm sözinnən tanilədi.

آدم از طریق سخنش شناخته می شود.

آدم عقلینی چاقانئی الینه وئرمئیدی.( آدام عقلینی اوشاغین الینه وئرمز)

Adəm əqlini çaqaney əlinə vermeydi.

آدم عقلش را دست بچه نمی دهد.

آدم قولاقدن چاغ اوْلر، حئیوان یئماقدن.(آدام قولاقدن چاغ اوْلار، حئیوان یئماقدان)

Adəm qolaqdən çaq olər heywan yemaqdən.

انسان از طریق گوش فربه می شودو حیوان از طریق خوردن. ( مراد افزایش اطلاعات و شعور است)

آدمی فربه شود از راه گوش          حیوان فربه شود از راه نوش

آدم کیچئیی لیقدن بؤ هوٌی اوْله دی .(آدام بالاجالیقدن بویوٌک اوللار)

Adəm  kiçey liqdən böhüy olədi .

انسان از کوچکی بزرگی و فروتنی را یاد می‌گیرد .   برای رسیدن به مدارج بالا تحمل کوچکی کردن و حتی تحقیر هم لازم است.

آدم گئدر آد قا لر .(آدام گئدر آد قالار)

Adəm gedər ad qalər.

انسان می رود و نامی از او به یادگار می ما ند .                نام نیکو گر بماند زادمی         به کزو ماند سرای زر نگار

آدم گره ی آغزینه گؤره لوًقمه گؤترسین .(آدام گره ک آغزینین تناسوٌبوٌنه لوٌقما گؤتورسون)

Adəm gərəy ağzinə görə loqmə götərsin .

انسان باید به اندازه دهانش لقمه بردارد .   بگیر لقمه که اندازه دهان باشد.    آدم باید به اندازه دوکش پنبه بردارد.

آدم گؤزئنئی ائلئیینه چیخارتملی ده ییلدی.(آدام گؤزینینین قاباقینه چیخارتملی ده ییل)

Adəm göziney eleyinə çixartməli dəyildi.

نمی توان مقابل چشمان افراد آورد.      توی سر و همسر نمی توان درش آورد.

معمولاً در مورد بچه ای که به دنیا می آید و بسیار ریز است کاربرد دارد.

آدم گره ی بیرماغینی هر دوٌ شییه سالمه سین.(آدام گره ک بارماغینی هر دئشیکه سالماسین)

Adəm gərəy birmağini hər düşiyə salməsin.

انسان نباید انگشتش را در هر سوراخی فرو کند. مرد به بهانه های مختلف متوصل نمی شود.

آدملیق آدم نن، خوْش ایس قئرمئزی گوٌلدن.(آداملیق آدام دان خوْش راییحه گؤلدن) 

Adəmliq adəmnən  xoş is qermezi güldən.

انسانیت از انسان و بوی خوش از گل سرخ مورد انتظار است.

آدملیق بازرده ساتیلمز.(آدملیق بازاردا ساتیلمز)

Adəmliq  bazərdə satilməz.

انسانیت کالا نیست که در بازار معامله شود.

آدملیق پول نن  دییلدی که بازار دن آله ی.(آداملیق پول نن دییل کی بازاردان آلاسان)

Adəmliq pulnən dəyeldi ke bazərdən aləy.

انسانیت به پول نیست که از بازار بخری.  انسانیت خصیصه ای ذاتی و خانوادگی وخداداد است.

آدم نن بیر یاخچی لیق قاله دی بیر گنده لیق.(آدام نن بیر یاخشیلیق قالیر بیر پیسلیق)

Adəmnən  bir yaxçiliq qalədi bir gəndəliq.

از انسان یک خوبی می ماند یک بدی.

آدم وار کی آدم لرئی نقشیدی، آدم وارکی حئیوان اون نن یاخچیدی.(.......یاخشیدی)

Adəm varki  adəmlərey nəqşidi. Adəm varki heyvan onnən yaxçidi.

 

انسان هائی هستند که الگوی انسان های دیگرند وکسانی که حیوان بر آن ها برتری دارد.

آدمئ تانئ ین قورت یئسین.(آدامی تانئین قورد یئسین)

Adəme taneyan qurt yesin.

آدم را گرگ آشنا بخورد.    وقتی در اداره ای آشنائی پیدا می شود و ارائه طریق می نماید بیان می شود.

آدمه سؤزی بیر ده فه دئیدیلر.(آداما سؤزو بیر دفه دئییللر)

Adəmə sözi bir dəfə deydilər.

حرف را یکبار به آدم می گویند.    برای انتقال مطلب یکبار گفتن کافی است.   اسب نجیب را یک تازیانه بس است.

آدمئ آد بزه مز آدی آدم بزه ر.(آداما آد زینت وئرمز، آدا آدام زینت وئرر)

Adəme ad bəzəməz adi adəm bəzər.

شهرت خانوادگی باعث شهرت فرد نمی گردد، خود انسان است که باعث می شود نامش جاودانه بماند.

گیرم پدر تو بود فاضل    از فضل پدر تو را حاصل

آدمئ پالتر نن تانی مئیدیلر.(آدامی پالتارنن تانیمازلار)

Adəme paltərnən tani  meydilər.

انسان را به لباس نمی شناسند.     لباس نشان دهنده شخصیت افراد نیست.

آدمئ تانیماق اوْلمز.(آدامی تانیماز اوْلماز)

Adəme tanimaq olməz.

انسان شناختنی نیست.            جهان انسان شد و انسان جهانی     از این پیچیده تر نبود جهانی

آدمیزاد خام سوٌت ایچندی .(......سوٌد...........)

Adəmizad xam süt içəndi .

آدمیزاد شیر خام خورده است .   انسان جایز الخطا است.   آدمیان مورد اعتماد نیستند.

آدمیزاددن هرنه دئییی گلر.(آدامیزاددان هرنه دئسن گلر)

Adəmizaddən harnə deyəy gələr.

از آدمیزاد هر کاری بگوئی برمی آید.      انسان عجیب الخلقه ای است.

آدمیزاد قنت سیز قوشدی .(آدامیزاد قانادسیز قوشدی)

Adəmizad qənətsiz qoşdi .

آدمیزاد مرغ بی بال وپر است.    هر لحظه جائی است.

آدمیزاد گوٌل دن نازّئی، داش دن برکدی .(آدامیزاد گوٌلدن نازیک، داشدان برکدی)

Adəmizad güldən nazzey daşdən bərkdi .

آدمیزاد از گل نازک تر واز سنگ محکمتر است. آدم آه است ودم.

آدمیزادئی باشینه هر نه گلسه چکر.(آدمیزادین باشینا هر گله چکه)

Adəmizadey başinə hərnə gəlsə çəkər.

به سر انسان هرچه بیاید تحمل می کند.    طاقت انسان زیاد است.

آدمیزادئی یئری اخئرده بیر قریش یئردی.

Adəmizadey yeri əxerdə  bir qəriş yerdi.

آدمیزاد آخر جایش یک وجب جا است.    هرچه داشته باشی آخرش مرگ است.

آدمئی آدی چیخینه گؤزی چیخسین.

Adəmey adi cixənə gözi cixsin.

آدم کور بشود بهتر از آنکه بد نام بشود.   مرگ انسان به از بدنامی اوست.

آدمئی اؤز قورری چؤره یی خلقئی پلووین نن یاخچیدی.

(آدامین اؤز قوری چؤره کی آیریلارین پلوْوین نن یاخشیدی)

Adəmey öz qurri çörəyi xəlqey pelovin nən yaxçidi.

نان خشک وخالی آدم بهتر از پلو دیگران است.   بخاطر شکم زیر بار منت دیگران رفتن خطاست.

آدمئی اوٌ زی ات دندی.(آدامین....................)

Adəmey özi ətdəndi.

صورت آدم از گوشت است.      مراد اینکه حجب وحیا در خمیره وجود آدمی است.

آدمئی توٌکی سیخ سیخ اوْله دی.(آدامین توٌکی سیخ سیخ اوْلور)

Adəmey tüki six six olədi.

موی انسان سیخ سیخ می شود( از ترس یا تعجب)

آدمئی دیلی نن اوٌ ره یی گره ی بیر اوْلسون.(آدامین دیلی نن اؤره گی گره ک بیر اوْلسون)

Adəmey dilinən ürəyi gərəy bir olsun.

انسان باید سخن دل وزبانش یکی باشد .   انسان نباید دو رنگ باشد.

آدمئیی روْزی سی الله نئی الینده دی.(آدامین روزی سی آلله نین الئنده دی)

Adəmey rozisi əllaney əlindədi.

روزی ا فراد دست خداست.

آدمئی عقلی ارخه دن گله دی.(آدامین عقلی دالدان گلیر)

Adəmey əqli ərxədən gələdi.

عقل آدم از پس می آید.   انسان دیر فهم است.

آدمئی گؤزین نن توٌک چیخه ره دی.(آدامین گؤزین نن توک چیخریر)

Adəmey gözin nən tük çixərədi.

از چشم آدم مو در می آورد.   بسیار پر رو است.

آدمئی یئره باخانین نن قوْرخ سووئی آخارین نن .(آدامین یئره باخانیندان قوْرخ، سویون آخاریندان)

Adəmey yerə baxanin nən qorx suvin axarin nən.

از آدم سر به زیر واز آب چکنده بترس.    مترس از کسی که های وهو دارد     بترس از کسی که سر به تو دارد

آدمئی نیکبت توتنده دؤوه اوٌستئنده ایت توتر.

Adəme nikbət tutəndə dövə üstendə it tutər.

وقتی بد بختی فرا می رسد شتر سوار را سگ می گزد.

آدمئی نیکبت توتنده دؤوه اوٌستئنده ایلان چاخر.

Adəme nikbət tutəndə dövə üştendə ilan çaxər.

وقتی بدبختی فرا می رسد شتر سوار را مار می گزد.

آدمئی نیکبت توتنده سوو دیشینی سیندیرر.

Adəme nikbət tutəndə su dişini sindirər.

وقتی نکبت وبدبختی فرا می رسد آب دندان آدم را می شکند.

آدی آدلی اوْلسون.

Adi adli olsun.

نامش پر آوازه گردد. معمولاًهنگام نامگذاری کودکان بیان می شود.

آدی اؤزئن نن بؤهوٌیدی.( آدی اؤزین نن بوٌیوٌکدی)

Adi özen nən böhüydi.

نامش بیشتر از خودش کاربرد دارد.   بیش از واقع بودن شهرت کسی .(آدئیه دونئم قره خان به ی)

آدئی ایتسین. (آدین ایتسین)

Adey itsin.

ای کاش نامت گم شود.(نفرین)

آدی ایت لرئی دفترینده یم یوْخدی.(آدی ایت لرین دفترینده ده یوْخدو)

Adi itlərey dəftərindəyəm yoxdi.

نامش در فهرست سگان هم نیست.   آدم بی ارزشی است.

آدی بللی دی.(......... بللیدیر)

Adi bəllidi.

مشهور است ونامش سر زبان ها.

آدئی چیخه نه گؤزئی چیخسین .(آدین چیخنه گؤزین چیخسین)

Adey çixənə gözey çixsin.

بجای این که اسمت دربیاید ومشهور شوی بهتر است چشمت در بیاید .    در گمنامی بودن بهتر است.

آدی گؤتینی ییرته دی.(آدی گؤتونو ییرتیر)

Adi götini yirtədi.

نامش باعث بدبختی اوست.

آدی منئی دادی سنئی .(آدی منیم، دادی سنین)

Adi məney dadi səney.

به نام من ولی به کام تو.     زحمتش را من کشیدم ولذتش را تو بردی.

آدین نه دی ؟ رشید. بیرنیی دئی بیرنی ائشید.

Adin nədi ?rəşid. birni de birni eşid.

نامت چیست ؟ رشید یکی بگویکی بشنو.      به افراد پر حرف ووراج می گویند تا بدانند که به دیگران هم مجال سخن گفتن بدهند.

آدینی دئمه قوْی جیبئمه.

adini dema qoy cibema.

اسمش را نگو بگذار تو جیبم.   افرادی به شوخی از چیزخاصی خوششان نمی آید( ولی در درون علاقه زیادی به آن دارند میگویند..........)

آدی وار اؤزی یوْخ.

Adi var özi yox.

نامش هست وخودش نیست. وجود خارجی ندارد.

آدئیه دؤنئم قره خان به ی (بیک).(آدووه قوربان اوْلوم قره خان به ی)

Adiyə dönem qərəxan bəy.

بقربان نامت قره خان بیک.       کسی که نامش بیشتر از خودش کاربرد دارد.

( قره خان بیک شخصی سیه چرده با وزن بسیار کم ساکن نوخندان بوده  ولی دارای سفره ای بازو چهره ای گشاده ،وبه  ترکمن هائی که بعلت قحطی از آنطرف مرز برای تهیه آذوقه می آمدند کمک فراوان کرده واز آنان پذیرائی می نمودلذا معروفیت زیادی بین  طوائف مختلف آنان داشته ودررابطه با او داستان های زیادی بین مردم گفته می شده مخصوصاً.در باره  عدم تناسب بزرگی نام او و هیکل ریز و چهره سیاهش.)

آرام آتئی یامان تپیشی واردی .(آرام آتین یامان تپی یی اوْلار)

Aram atey yaman təpişi vardi.

اسب آرام لگد های سختی دارد .  به سکوت من توجه نکن روی دیگر و شلوغی هم دارم .

آرپه اکن بوغدئی ییغمز.(آرپا اکن بوغدا ییغماز)

Arpə əkən buğdey yiğməz.

کسیکه جو می کارد گندم درو نمی کند.   پاداش اعمال خیر و جزای اعمال شر خود را هر کسی می بیند.

آرپه چؤره یی تورش اه یران آدین نئمه دی خانلر خان.(آرپا چؤره ک تورش آیران، آدین نه دی خانلرخان)

Arpə çurəyi turş əyran adey nemədi xanlərxan.

عنوانش خان است و خوراکش نان جو ودوغ.     ظاهری آراسته ولی باطنی نا متناسب دارد.

آرپه نی ایته وئره دی سوٌ مه یی آته.(آرپانی ایته وئریر، سوٌموٌکی آتا)

Arpəni itə verədi suməyi atə.

جورا به سگ می دهد و استخوان را به اسب. خلاف عرف واصول کار می کند. کارها را با توجه به شایستگی افراد بین آنها تقسیم نمی کند.

آرپه نئی دنه سی قیزیلدی سامانی گوٌموٌش.

Arpəney dənəsi qizildi samani gümüş.

ارزش دانه جو مانند طلاست وکاهش مثل نقره.   منظور اینکه ارزش کاه برای کشاورز کمتر از جو نیست.

آرتئق خرج اؤوی ییخر.

Arteq xərc övi yixər.

اسراف خانه بر باد ده است.

آرتئق خرج کیشی نئی اؤوینی ییخر.(آرتیق خرج کیشینین اؤوینی ییخار)

Arteq xərc kişiney öveni yixər.

خرج زیادی خانه مرد را خراب می کند.  در خرج اسراف نکنید.

آرتئق طمع اؤو ییخر.(آرتیق تاماه اؤ ییخار)

Arteq təmə öv yixər.

طمع زیاد باعث خانه خرابی و جوانمرگی می شود.

آرتئق طمع باش یارر.(ارتیق تاماه باش یارار)

Artiq təmə baş yarər.

طمع زیاد باعث درگیری ودر نتیجه باعث شکستگی سر می گردد.

آررئخ اتدن شوْربه اوْلمز.(آریق اتدن شوْربا اوْماز)

Arrex ətdən şorbə olməz.

از گوشت لاغر آبگوشت خوبی تهیه نمی شود.  کالای ارزان مرغوبیت نخواهد داشت.

آررئخ ائششه ییی مکم تپیشی واردی.(آریق ائشکین مؤحکم تپی یی وار)

Arrex eşşəyiy məkəm təpişi vardi.

خر لاغر لگد محکمتر می زند.    تحمل ضربه هائی که انسان از افراد پست می بیند سخت است.  

آرزو میز اوًزون عمریمیز قیسقه.(ایستکدیگیمیز چوخ عمروموز قیسا)

Arezumiz uzun omrimiz qesqə.

آرزوهایمان بلند وعمرمان کوتاه است.

آره خلوت توٌ لکوٌ بای.(آرا.................)

Arə xəlvət tülkü bay.

میدان خالی از حریف است وروباه خود را یکه تاز میدان می داند.

آره ده یئماق قئراقده گزماق.(آرادا یئمک، قیراقداگزمک)

Arədə  yemaq qiraqdə gəzmaq.

مفتخور بودن. بدون تحمل رنج وزحمت سود بردن.

آره ده یئیدی قیراقده گزه دی.(آراده یئییر قیراقدا گزیر)

Arədə yeydi qiraqdə gəzədi.

میانه خور است و کناره گرد.  کلاش عجیبی است.   هنگام خوردن در میان است و وقت کار کردن دور از دیگران در گردش وتفریح است.

آره سؤزی اؤو ییخر.(آرا............)

Arə sözi öv yixər.

سخنِ سخن چینان خانمان بر انداز است.

آره قاریشدی مذهب ایتدی.(آرا قاریشیب مذهب ایتیب)

Arə qarişdi məzhəb itdi.

اوضاع آشفته شد ومذهب از میان رفت.   کی به کیه.

آره لری شکر آب اولیتدی.(آرالاری سوْیوق اوْلوب)

Arələri şəkər ab olitdi.

بینشان شکر آب شده است.  از هم دلخور هستند.

آره لرین نن قیل کئچمئیدی.(آرالارین نن قیل کئچمیر)

Arə lərinən qil keçmeydi.

موئی درمیانشان نمی گنجد.    بسیار صمیمی هستند.

آره لیق سؤزی اؤو ییخر.

Arəliq sözi öv yixar.

حرف بین مردم خانه خراب می کند.  به حرف این وآن گوش نکنید و زندگی خود را بکنید.

آره لیق مالی آره ده یئییلر.( آرالیق مالی آراده یئییلار)

Arəliq mali arədə yeyilər.

مال شریکی بی رویه خرج می شود و از بین می رود.

آره ییزه ایتئی پوْخی.(آراووزه ایتین پوْخو)

Arəyizə itey poxi.

فضله سگ به میانتان ، باهم بخورید، مراد:  چرا دعوا می کنید.

آزاری قارئنچه یه یم یئتشمئیدی.(آزاری قاریشقا یا ده یئتیشمیر)

Azari qarençəyəyəm yeteşmeydi.

آزارش به مورچه هم نمی رسد،  آدم بی آزاری است.

آز اوْ لسون ناز اوْ لسون .

Az olsun naz olsun.

اندک باشد و ناز باشد.    کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است.

آز ایشدن چوْخ ایش بیتر.

Az işdən çox iş bitər.

از اعمال وکردار کوچک وناشایسته عکس العمل های بزرگی ایجاد می شود.

آز ایشدن چوْخ ایش تورر.( آز اشدن چوْخ ایش دورار)

Az işdən  çox iş turər.

از کارهای کوچک و جزئی کارهای بزرگ بپا خیزد.   حرف کوچکی ممکن است باعث فتنه بزرگی بشود.

آز بیلن آز چکر.

Az bilən az çəkər.

کسیکه کم می داند مشکلات کمتری هم دارد.   آسوده منم که خر ندارم.   هرکه بامش بیش حرفش بیشتر.

آز بیلن چوْخ دانیشر.(آز بیلن چوْخ دانیشار)

Az bilən çox danişər.

نادان بسیار حرف می زند.(دانا کم حرف می شود)

آز چوْخئی یانی نه گئده دی.(آز چوْخین یانی نه گئدر)

Az çoxey yaninə gedədi.

کم به روی زیاد می رود.  جزء تابع کل است.   معمولاًسود به طرف سرمایه های کلان می رود.

آز دانیش چوْخ قولاق وئر.

Az daniş çox qulaq ver.

کم حرف بزن و بسیار گوش فراده.

آز دا نیش ناز دا نیش .

Az daniş naz daniş.

کم گوی وگزیده گوی چون در.

آز گل قیزیم، ناز گل قیزیم.

Az gəl qizim naz gəl qizim.

سنگین برو سنگین بیا.       به خانه اطرافیان کمتر برو تا احترامت محفوظ بماند.

آز وارئیدی آز یئی چوْخ وارئیدی چوْخ.( آز واریندی آز یئی چوْخ واریندی چوْخ)

Az vareydi az ye çox vareydi çox.

کم داری کم بخور  زیاد داری زیاد بخور.  پایت را به اندازه گلیمت دراز کن.

آز واریدی آج آدم، بیری یم دوٌشدی باجه دن.(آز واریدی آج آدام، بیری ده دوٌشدو باجادان)

Az varidi ac adəm biriyəm düşdi bacədən.

مزاحم کم بود که یکی هم اضافه شد .   کم بود جن و پری یکی هم از دیوار پرید وآمد.

آز ه قانمئیه ن چوْخه یئتیشمز.(آزا قانئع اوْلمایان چوْخا یئتیشمز)

Azə qanmeyən çoxə yetişməz.

کسی که به کم قانع نباشد به مال وثروت نمی رسد.

آزیدی آریق- اوروق بیری یم گلدی بوینو ووروق.(آزیدی آروق اوروق بیریده گلدی بوینو ووروق)

Azidi ariq uruq biriyəm gəldi buynu vuruq.

کم بود از این بیچاره ها وبیکاره ها یکی هم از راه رسید.

آز یئی اؤزی چین بیر نوْکر توت.

Az ye özeyçin bir nokər tut.

یک نان کمتر بخور برای خودت نوکر بگیر. انجام کارهایت را از دیگران مخواه.

آز یئی همیشه یئی.

Az ye həmişa ye.

کم بخور همیشه بخور.

آز یئینده کوٌسر چوْخ یئینده قوٌسر.

Az yeyəndə küsər çox yeyəndə qüsər.

وقتی کم می خورد قهر می کند ووقتی زیاد می خورد استفراق می کند.    حال و وضع یکنواختی ندارد.

آستاجه اوٌستا جه.(آستاجا اوٌستاجا)

Astəcə üstəcə.

آهسته ولی ماهرانه.       کاررا آهسته ولی ماهرانه انجام دادن بهتر است.

آستا قاچن نامرد دی.(آستا قاچان نامرددی)

Asta qaçən namərddi.

کسیکه یواش بدود نامرد است.   کودکان در بازی برای تهییج یکدیگر می گویند.   به مزاح در زمان فرار از مقابل دشمن هم گفته می شود.

آستا گئدن یوْرولمز.

Asta gedən yorulməz.

آنکه آهسته رود خسته ودر مانده نمی شود.      رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود     رهرو آنست که آهسته وپیوسته رود

آست وْ اوٌستئیی گؤرئپ بن.(........گؤرمیشم)

Asto üsteyi göripbən.

زیرو رویت را دیده ام .   تورا خوب می شناسم خودت را تعریف نکن.

آسمانده آختارردیم یئرده تاپدیم.(آسمانده آختاراردیم یئرده تاپدیم)

Asmandə axtərərdim yerdə tapdim.

در آسمان ها به دنبالت می گشتم در زمین پیدایت کردم.    جستجو کردن مطلوبی که در دسترس است در جائی دورتر.

آسمان نن بؤرک یاغسه بیری بیزئی باشیمیزه دوٌشمز .(آسمان نن بؤرک یاغسا بیری بیزیم باشیمیزه دوٌشمز)

Asman nən börk yağsə biri bizey başimizə düşməz.

اگر از آسمان کلاه ببارد یکی به سر ما نخواهد افتاد .    آدم بد شانسی هستم.  الهی بخت برگردد از این طالع که من دارم.

آسمان دوٌ شیلیتدی.(آسمان دوٌشیلیب)

Asmân düşiletdi.

آسمان سوراخ شده.       وقتی باران زیاد می بارد می گویند.

آسمان نن اوْت یاغه دی.

Asman nən ot yağədi.

از آسمان آتش می بارد.   هوا بسیار گرم است.

آسمانئ یئری بیر بیره باغلئیدی.(آسمانی یئری بیر بیره باغلاییر)

Asmane yeri birbirə bağleydi.

زمین وآسمان را به هم می بندد.   به هر طریق ممکن می خواهد حرفش را به کرسی بنشاند.

آسمانئ، یئری، بیر بیره تیکه دی.(آسمانی یئری بیربیره تیکیر)

Asmane yeri birbirə tikədi.

زمین وآسمان را به هم می دوزد.       خودرا به هر دری می زند که به مقصود برسد.

آسمان یئره گلمئیدی .(آسمان یئره گلمیر)

Asman  yerə gəlmeydi.

آسمان به زمین نمی آید .     اگر این کاررا برای من انجام دهی کار عظیمی نکرده ای.

آسمانئی گؤتئن نن دوٌشیپدی.(آسمانین گؤتین نن دوٌشیب)

 asmaney göten nən düşepdi.

از ماتحت آسمان افتاده است .      خودرا بزرگتراز آنچه هست می پندارد.

آشّاغه ده اوْتورمئیدی یوخاری ده یئرتاپمئیدی .(آشاغی ده اوْتورمور، یوخاریده یئر تاپمیر)

Aşşağadə oturmeydi yuxaridə yer tapmeydi.

پایین مجلس نمی نشیند در صدر هم جا پیدا نمی کند .  صدر مجلس جایش نیست.

آشّاغایه توفلئیئم سققلدی یوخارییه سیبیلدی.(آشاغییه توٌپوٌروٌک آتئم ساققالدی یوخاییه بیغدی)

 Aşşaqayə tufleyem səqqəldi yuxariyə sibildi.

پائین تف کنم ریش است بالا تف کنم سبیل.

در باره وضعیتی گفته می شودکه کسی در قضاوت بین دو تن از نزدیکان خود گیر کرده است.

آشپز کی ایککی اوْ لدی آش یا شوْر اوْ لر یا دوز سیز.(آشپزکی اکی اوْلدو آش یا شوْر اوْلر یا دوزسوز)

Aşpəz ke ikki oldi aş ya şor olər ya duzsiz.

آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی نمک.

آش شوْدی کاسه شوْ.

Aş şodi kasə şo.

آش همان است و کاسه همان. اوضاع تغییری نکرده است.

آش قاپییه یوْلداش.

Aş qapiyə yoldaş.

آش تا دم در همراه است. آش غذای سبکی است زود هضم می شود.

آش قا لدی دلی یه .

Aş qaldi dəliyə.

درجائیکه غذا زیاد است وآدم پر خور و حریصی میدان دارشده است و به سرعت می خورد.    میدان دست آدم کم عقلی افتاده است.

آشنا آشنا چیخدی اوْجاغئی باشینه .(آشنا آشنا چیخدی اوْجاقین باشینا)

Aşna aşna çixdi ocağey başinə.

در کمال نا آشنایی خود را آشنا جا زد و در صدر هم نشست .   کنایه از آدم پررو.

آشی پیشدی.

Aşi pişdi.

گاوش زائید.   مشکلی برایش پیش آمد.

آششیقینی اوْغئرلتدی.(آشیقینی اوْغیرلیییب)(ساققیزینی اوْغرلئییب)

Aşşeqini oğerlətdi.

قابش را دزدیده.   فریبش داده است.

آشئی دوررو لوقو دنه نئی یوْخلوقون نندی.(آشین دورولوقو دنه نین یوخلوقون نندی)

Aşey durruluqu dənəney yoxluqunnəndi.

رقیق بودن آش از کمبود حبوبات است.    خانه نشینی بی بی از بی چادری است.

آش یولداشی چوْخدی باش یولداشی یوْخدی.

Aş yuldaşi çoxdi baş yuldaşi yoxdi.

دوست نانی فراوان است و دوست جانی و صمیمی کم.

آش یئمه میش آغزیمیز یا ندی .

Aş yeməmiş ağzimiz yandi.

آش نخورده ودهن سوخته. کار بدی نکرده ام ولی مجازات شدم.

آغ آت آرپه یئمئیدی؟(آغ آت آرپا یئمیر؟)

Ağ at arpə yemeydi?

مگر اسب سفید جو نمی خورد؟ مگر زن مسن شوهر نمی خواهد

آغا بالا سر یوْخومدی.

Ağa balasər yoxumdi.

آقا بالا سر ندارم. خودم ارباب و آقای خودم هستم..

آغاران باشی، ییغلئین گؤزی قه یم ائده بیلمئی سن.(آغاران باشی، آغلئین گؤزی گیزلته بیلمیسن)

Ağarən başi yiğleyən gözi qəym edə bilmeysən.

موی سفید و چشم گریان را نمی توان پنهان کرد.

آغ اوٌزه قره خال زینت دی، قره اوٌزه آغ خال نیکبت دی.

Ağ üzə qərə xal zinətdi qərə özə ağ xal nikbətdi.

خال سیاه بر صورت سفید زیبنده و زیباست ولی خال سفید بر صورت سیاه بدبختی و نکبت است.

آغ پول قره گوٌن چیندی. (آغ پول قره گوٌنین دردینه ده ییر)

Ağ pul qərə gün çindi.

پول سفید برای روز سیاه است.     پول وثروت را برای روز مبادا، روز گرفتاری و بیماری و احتیاج نگه می دارند.

آغ توٌکدن خجا لت چک .

Ağ tükdən xecalət çək.

از موی سفید خجالت بکش . حرمت پیران را نگهدار.

آغ توٌکئی نن خجا لت چک .

Ağ tükey nən xecalət çək.

از موی سفیدت خجالت بکش .     وقتی آدم مسنی کاری که در شأن او نیست انجام می دهد می گویند.

آغدن قره یه ال وور مئیدی .( آغدان قره یه ال وورمور)

Ağdən qərəyə əl vurmeydi.

دست به سیاه و سفید نمی زند.  آدم تنبلی است.

آغدن قره یه بیر ذات دئمپ بن.

Ağdən qərəyə bir zat deməpbən.

از سفید تا سیاه چیزی نگفته ام.    سخنی نگفته ام که باعث ناراحتی اش بشود.

آغریقی گئتسین چیششی گِئتمسین.(آغریقی گئتسین شیشی گئتمسین)

Ağriqi getsin çişşi getməsin.

دردش برود بادش نرود .    آلت مردی را زنبور گزیده بود او از درد فریاد می کشید و زنش می گفت:...................

آغری مئیه ن باشه دستمال باغله مئیدیلر .( اغری مئین باشا دستمال باغلامازلار)

Ağrimeyən başə dəstmal bağlə meydilər.

سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند .    میفکن بر سر بی درد خود زفت .

در موضوعی که به تو مربوط نیست دخالت نکن و برای خودت درد سر درست نکن.

آغری مئین باشئیی آغریتمه.

Ağritmeyən başiyi ağritmə.

سر بی درد خودت را به درد نیاور.در کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن.

آغئز آچه دی.(آغیز آچیر)

Ağez açədi.

دهن باز می کند.    دهنک می زند (موقع مردن حیوانات بیان می شود.)

آغئز اوْخوماق.

Ağez oxumaq.

دهن خواندن. فکر طرف را خواندن.   به آواز خواندن هم می گویند.

آغئزدن دوٌشدی .(آغیزدان دوٌشدو)

Ağezdən düşdi .

از ذهن افتاد. غذا سرد شد.

آغزئن نن اوْت چیخه دی.( آغزین نان اوْت چیخیر)

Ağzin nən ot çixədi.

از دهنش آتش خارج می شود.یقه همه را می گیرد.

آغزه باخاندی.(آغیزا باخاندی)

Ağzə baxandi.

به دهن دیگران نگاه می کند. چیزی از خود ندارد و آدم دهن بینی است.

آغزئیده اون وا؟(آغزیندا اون وار؟)

Ağzeydə un va?

مگر در دهانت آرد داری؟    چرا سکوت کرده ای؟

آغزی نئی سووی قورریتدی.(آغزینین سویو قورویوب)

Ağziney suvi qurretdi.

آب دهانش خشک شده است. خیلی حرف زده و آب دهانش خشک شده است.

آغئز یاندیرن آش دییلدی.(آغیز یاندیران آش دییل)

Ağez yandirən aş dəyildi.

آش دهن سوزی نیست.   ارزش چندانی ندارد.

آغئز یا ندیرن آشی گؤز تا نیر.(آغیز یاندیران آشی گؤز تانی ییر)

Ağiz yandirən aşi göz tanir.

آشی که دهان را می سوزاند دهان تشخیص می دهد.مسئله خطر ناک را عقل تشخیص می دهد.

آغزی بورنونی نی بیر بیری نه قاریشدیردی.(آغیز بورنونو بیربیرینه قاریشدیریب)

Ağiz burnini bir birinə qarişdiritdi.

خون دماغ ودهنش را به هم مخلوط کرد.آنچنان زد که دک وپوزش داغون شد.

آغزی بئمزه دی .

Ağzi beməzədi.

دها نش بی مزه است .    به زنانی که ویار دارند می گویند، ویا به زنانی که احساس می کنند حامله شده اند.

 

آغزی سوتئی ایسسینی وئره دی .(آغزی سوتین ای یینی وئریر)

Ağzi sutey issini verədi.

دهانش بوی شیر می دهد .     تجربه چندانی ندارد.

آغزی گوٌلماقدن ییغیشمئیدی.(آغزی گوٌلماقدن ییغیشمیر)

Ağzi gülmaqdən yiğişmeydi.

دهانش از خنده جمع نمی شود.   زیاد می خندد.

آغزیمه توْرپاق.   یا   آغزییه توْرپاق.( آغزووا توْرپاق)

Ağziyə torpaq.

خاک به دهنم یا خاک به دهنت.   وقتی از مصیبتی صحبت می کنند و نمی خواهند مخاطب به آن دچار شود می گویند.

آغزیمی ایسلتدیلر.(آغزیمی ایسلیییپلر)

Ağzimi islətdilər.

دهانم را بوئیده اند.   دندان هایم راشمرده ومرا امتحان کرده اند.   فکر مرا خوانده اند.

آغزیمه آش قوْی دالیمه داش قوْی.

Ağzimə aş qoy dalimə daş qoy.

غذای مناسبی به من بده در مقابل در پشتم برایت سنگ حمل می کنم.

آغزینده دیش قالمتدی.(آغزیندا دیش قالمئییب)

Ağzində diş qalmətdi.

در دهانش دندان نمانده.  زوارش در رفته.

آغزینده سؤز قا لمئیدی .(آغزیندا سؤز قالمیر)

Ağzində söz qalmeydi.

حرف تو دهانش نمی ماند. دهن لق است. راز دار نیست.

آ غزی نن چیخن یخه یی توتر .(آغئزون نن چیخان یخه وو توتر)

Ağzey nən çixən yəxəyi tutər.

آنچه که از دهانت خارج می شود یقه خودت را می گیرد .

فتنه سخنان فتنه انگیز نصیب خود گوینده می شود. نفرین کردن به دیگران امر درستی نیست.

اگر برای دیگران خیر بخواهی به تو خیر می رسد واگر شر آرزو کنی شر به تو خواهد رسید.

آغزین نن سوتئی ایسسی گله دی.(آغزین نن سودون اییی گلیر)

Ağzin nən sutey issi gələdi.

دهانش بوی شیر می دهد.   هنوز بچه است.

آغزینه آغئز وئرمه.(آغزینه آغیز وئرمه)

Ağzinə ağiz vermə.

حرف تو دهنش نگذار.  با او مجادله وبحث مکن.

آغزینه سؤز وئرماق.

Ağzinə söz vermaq.

به دهان کسی حرف دادن.      در دهان کسی حرف گذاشتن (تحریک کردن)

آغزینه گله نی دئدی.

Ağzinə gələni dedi.

آنچه به دهانش آمد گفت. سخنان نا شایست بسیار گفت.

آغزینی آچدی گؤزینی یومدی.

Ağzini açid gözini yumdi.

دهانش را باز کرد و چشمش را بست.      پاچه می گیرد.       خشمگین شد وهرچه فحش وناسزا بود گفت.

آغزینی پوْخ نن ایشلتدیلر .(آغزینی پوْخی اینان ایشلئییبلار)

Ağzini pox nən işlətdilər.

دهانش را با گُه ساخته اند .    آدم بد دهنی است.  فحاشی می کند.

آغزینی توته ی گؤتی نن دانیشر.(آغزینی توته سان گؤتی اینان دانیشار)

Ağzini tutəy götey nən danişər.

دهنش را بگیری با ماتحتش صحبت می کند. به آدم های پر حرف و یاوه گو می گویند.

آغزینی گنده سؤز نن یوغوریتدیلر.( آغزینی پیس سؤزینان یوغوروبدیلار)

Ağzini gəndə söznən yuğurətdilər.

دهانش را با حرف های زشت خمیر کرده اند.  به آدم های بد زبان می گویند.

آغزی نئی چوفت وْ بستی یوْخدی.(آغزینین.................)

Ağziney çufto bəsti yoxdi.

دهنش چفت وبست ندارد.  فرد هتاکی است.

آغزی نئی سووی نی یوته بیلمئیدی .(آغزینین سویونی یوته بیلمیر)

Ağziney suvini utəbilmeydi.

آب دهنش را نمی تواند قورت بدهد .  آدم بی دست وپائی است.

آغزی نئی سووی آچیلئتدی.(آغزینین سویو آچیلیب)

Ağziney suvi açilitdi.

آب دهانش سرازیر شده.  تمایل زیادی به این امر دارد..

آغزی نئی سووی یوْ له دوٌشیتدی.(آغزینین سویو یوْله دوٌشیب)

Ağziney suvi yulə düşitdi.

آب لب ولوچه اش راه افتاد. تمایل بیش از حد به چیزی نشان دادن.

آغزی نئی مززه سینی بیلماق.(آغزینین مزه سین بیلمک)

Ağziney məzzəsini bilmaq.

مزه دهن کسی را فهمیدن.     فکر و نظر کسی را حدس زدن.   به بعضی ها که دوست دارند غذاهای لذیذ بخورند نیز به طعنه می گویند.

آغزیم آچیق قالدی.

Ağzim açiq qaldi.

دهنم باز ماند .  بسیار تعجب کردم. دهنم از تعجب باز ماند.

آغزئه یی آچی، اوْخوب بن .(آغزووو آچاسان اوْخومیشم)

Ağziyi açəy oxubbən.

تا دهان باز کنی منظورت را  فهمیده ام.

آغزئه یی خئیر لیقه آچ.(آغزووو خئییر سؤزلره آچ)

Ağziyi xeyrliqə aç.

دهنت را به خیر باز کن.   حرف های خوب بزن واز گفتن سخنان زشت بپرهیز.

آغزئه یی گوٌلماقه ،گؤتئیی اوْسسور ماقه آموخته ائتمه .(آغئزووو گؤلمکه، گؤتووو اوسورمکه داداندیرمه)

Ağziyi gülmaqə göteyi ossermaqə amuxtə etmə.

دهنت را به خنده وکونت را به گوزیدن عادت مده .   سعی کن آدم سنگین وباوقاری باشی.

آغزی یاریق ایتی اوخشئیدی .( آغزی جیریق ایته اوْخشار)

Ağzi yariq iti oxşeydi.

سگ دهن دریده را می ماند . آدم نا سزا گویی است.

آغزییه گؤره لوقمه گؤتر.(لوقمه وو آغزووین اندازه سی گوتور)

Ağziyə görə luqmə götər.

به اندازه دهانت لقمه بردار.  پارا به اندازه گلیمت دراز کن.

آغسئین اوْغلاق تکه اوْلمس.(آغسئین اوْغلاق تکه اوْلماز.)

Ağseyən oğlaq təkə olməs.

بزغاله چلاق بز پیشاهنگ نخواهد شد.    فرزند آدم عقب افتاده رهبر مردم نخواهد شد.

آغ قوْیون ،قره قوْیون ،آللیمی هایئرده قوْیوم .(.........هاردا...........)

Ağ qoyun qərə qoyun allimi hayerdə qoyum.

گوسفند سفید ،گوسفند سیاه ،پیشانی ام را کجا بگذارم .    نمازرا بی توجه وبا عجله خواندن.

آغ کؤینه ی نن گلیبدی ،کفن نن گئدر .

Aq köynəy nən gəlibdi kəfən nən gedər.

با پیراهن سفید آمده وبا کفن خواهدرفت .به دخترانی که به خانه بخت می روند می گویند.

آغ کؤینه یه قره یاماق.(آغ کؤینکه که قره یاماق)

Ağ köynəyə qərə yamaq.

پیراهن سفیدو وصله سیاه.   وصله سیاه زیبنده پیراهن سفید نیست.   تهمت های ناشایست و ناروا در خور انسان های آبرومند نیست.

آغ گؤت قره گؤت سودن کئچنده بیلینر.

Ağ göt qərə göt sudən keçəndə bilinər.

کَفَََل سفید و کَفَل سیاه هنگام عبور از رودخانه مشخص می شود.    وقت امتحان است که خوبی ها وبدی ها خود را می نمایانند.

آغ گؤته قره یاماق .

Ağ götə qərə yamaq.

کون سفید ووصله سیاه. کنایه از وصله ناجور . در کنار هم بودن دو شخص نامتناسب.

آغ گوٌ ن آغارتر ، قره گوٌن قرلتر .(آغ گوٌن آغارتار، قره گوٌن قارالتار)

Ağ gün ağartar qərə gün qərəltər.

روزگار خوب انسان را سر حال می کند و روزگار سیاه انسان را سیاه و بیچاره می کند.

آغ گوٌن قره گوٌ نی یاددن چیخرر.( آغ گوٌن قره گوٌنی یاددان چیخارار)

Ağ gün qərə güni yad dən çixərər.

روز ِسفید روزِ سیاه را از یاد می برد.      بارسیدن گشایش در کارها غمها فراموش می شود.

آغ نن قره نی فرق وئرمئیدی.(آغ اینان قره نی بیر بیردن فرق وئرمیر)

Ağ nən qərəni fərq vermeydi.

سفید و سیاه را از هم تشخیص نمی دهد.در جهل کامل به سر می برد.

آغیر اوْتور باتمان گل.

Ağir otur batman gəl.

اگر باوقار باشی و آبروی خود را حفظ کنی در نظر مردم محترمی.

آغیر داشییی یوٌ نگوٌل ائتمه .(آغیر داشووو یوٌنگوٌل ائله مه)

Ağir daşiyi üngül etmə.

سنگ وزینت را سبک مکن .   پادر میاتی نکن چون طرف ممکن است به حرف تو توجه نکند و سنگ روی یخ شوی.

آغیر قازن گئج قه ینر.( آغیرقازان گئج قاینار)

Ağir qazən gec qəynər.

دیگ بزرگ دیر جوش می آید.            انسان های بزرگ دیر عصبانی می شوند.

آغیر لیقینی یئر چکه دی روزی سینی خودای وئره دی.(آغیر لیقینی یئر چکیر، روْزی سیسین آلله وئریر)

Ağirliqini yer çəkədi rozisini xuday verədi.

سنگینی اش را زمین تحمل می کند و روزی اش را خدا می دهد.   هر آنکس که دندات دهد نان دهد.

آغی قره دن فرق وئره دی .(آغی قارادان فرق وئریر)

Aği qərədən fərq verədi.

سفیدرا از سیاه تشخیص می دهد. چیزی سرش می شود.

آغی قره دن فرق وئرمئیدی .(آغی قارادان فرق وئرمیر)

Aği qərədən fərq vermeydi .

سفید را از سیاه تشخیص نمی دهد. چیزی نمی فهمد.

آغئی آدی واردی، قره نئی دادی .(آغین آدی وار قره نین دادی)

Ağey adi vardi qərəney dadi.

سفید اسم دارد، سیاه مزه .   حالا که رسید به سبزه هرچه بگی می ارزه.

آفتافا گؤتر ماق .(آفتافا گؤترمک)

Aftafa götərmaq.

آفتابه برداشتن.  کنایه از زیر قول زدن.

آفتافا گؤرمئین گؤت قورئل لئیدی .(..................قورقور ائدیر)

Aftafa görmeyən göt qurelleydi .

کونی که آفتابه ندیده قارو قور می کند .   به افراد کودک صفت می گویند که هرچه را می بینند می خواهند.

(کنایه از آدم ندید وبدید، چنین آدمی وقتی به نوائی می رسد خودرا می بازد)

آفتافا له یه ن یئددی دست، شام و ناهار هئچ.

Aftafa ləyən yeddi dəst şamo nahar heç.

آفتابه لگن هفت دست شام ونهار هیچ.   خدم وحشم فراوان است ولی نتیجه ای دیده نمی شود.

آفتافا نئی چؤرنه یئن نن گلن تکین .(آفتافانین لوله سین نن گلن تکین)

Aftafaney çörnəyen nən gələn takin .

مثل آبی که از لوله آفتابه می آید .   مثلا : ........ خون از رگش بیرون می زد .  آب چشمه به اندازه بود که از...............می آمد.

آلت و اوٌست قوْیمه دی.

Alto üst qoymədi.

زیرو رو نگذاشت. ناسزای بسیار زیادی گفت.

آلتی گوٌ نی بیر دروازه دن کچلْلر ، ایککی قیئن خاتینی یوْ .

Alti güni bir dərvazədən keçəllər ikki qəyen xatini yo.

شش هوو از یک دروازه رد می شوند دو جاری نه.   رقابت وچشم وهم چشمی بین جاری ها از هوو ها بیشتر است.

آلتی آیلیق دوْغیلیتدی .(آلتی آیلیق دوْغولوب)

Alti ayliq doğilitdi.

شش ماهه زائیده شده. ششماهه به دنیا آمده است. آدم عجولی است.

آلتی آیلیق سن ؟

Alti ayliqsən ?

مگر شش ماهه به دنیا آمده ای ؟ چرا در کار ها عجله می کنی.

آلده یازیلن پوزئلمز .

Aldə yazilən puzelməz.

چیزی که در تقدیر انسان است عوض نمی شود.

آللی بش گوله نی اوْخشئیدی.(آلا اوکوز کیمی)

Alli bəş guləni oxşeydi.

به گوساله پیشانی سفید می ماند.  همه او را می شناسند.

آللی داشه د ه ی دی.(آللی داشا ده ی دی )

Alli daşə dəydi.

سرش به سنگ خورد .  متنبه شد.

آلما تکین اوْیناتملی .

Alma təkin oynatməli.

مانند سیب بازی دادنی است.  در مورد دختران نو رسیده استفاده می شود.

آلماق نن وئرماق قاردشدیلر.(آلماق نن وئرمک قارداشدیلر)

Almaqnən vermaq qardəşdilər.

دادو ستد برادرند.   یعنی بستان وبده.

آلماق یاخشیدی وئرماق قارئن آغریقی.

Almaq yaxşidi vermaq qaren ağriqi.

گرفتن خوبست وپس دادن شکم درد دارد.     چرا از ادای دین طفره می روی.

آلمه نی آسمانه آتدئی تا یئره گلسین یا نصیب ویا قسمت.(آلمانی گویه آتدین تا یئره گلسین ...............)

Alməni asmanə atdey ta yerə gəlsin ya nəsibo ya qesmət.

از این ستون به آن ستون فرج است.    امید وار باش به مرور ایام کار ها درست می شود.

آلن آلر وارلنر، ساتن ساتر یاللنر.(آلان آلار وارلانار، ساتان ساتار آللانار)

Alən alər varlənər satən satər yallənər.

خریدار می خرد صاحب کالا می شود و فروشنده می فروشد وکالای خود را از دست می دهد.

(بیشتر در مورد کالاهای مرغوب و عتیقه گفته می شود.)

آلنئی گؤزی ساتنئی الینده دی.(آلانین گؤزی ساتانین الینده دی)

Aləney gözi satəney əlindədi.

چشم خریدار به دست فروشنده است. هنگام خرید برای منظور نمودن تخفیف به فروشنده می گویند.

آله ایتدن چوْختر تانیله دی.(آلا ایتدن چوْختر تانیلیر)

Alə itdən çoxtər tanilədi.

از سگ پیشانی سفید بهتر شناخته می شود.از کفر ابلیس مشهور تر است.

آله گؤزیمه عاشیق ده ییلیدی.(آلا گؤزیمه عاشیق دییل)

Alə gözimə aşiq dəyildi.

عاشق چشم وابروی من نبود، چشم طمع به مال من دوخته بود.

آللئیده یازیلنی دییشدیره بیلمئیسن.(آللینده اوْلانی دییشه بیلمیسن)

Alleydə yaziləni dəyişdirə bilmeysən.

آنچه را که در پیشانی تو نوشته شده نمی توانی عوضش کنی.     تقدیر را نمی شود کاری کرد.

آللئیده یازیلن پوزئلمز.(آلیندا یازیلان پوْزولماز)

Alleydə yazilən puzelməz.

آنچه در پیشانیت نوشته شده پاک نمی شود.    آنچه برایت مقدر شده عوض نمی شود.

آند اوْلسئن مکه یه ، داغی گلئم تکه یه .(آند اوْلسون مکه یه داهی گلیم تکه یه)

And olsun məkəyə daği gəlem təkəyə.

قسم به خانه خدا که دیگر هوس بارداری نکنم .   معمولا زنان در زمان تحمل مشکلات بارداری این مثل را به زبان می آورند .

(تکه یه گلماق = بروز میل جنسی در بز)

آنگلئیه ن بیر دفه گوٌلر آنگله مئیه ن ایککی دفه .(آنلایان بیر دفه گوٌلر، آنلامایان ایکی دفه)

Angleyən bir dəfə gülər angləmeyən ikki dəfə.

دانا یک مرتبه می خندد و نادان دوبار.

(دانا زود متوجه می شود می خندد ولی نادان یک بار با دانا می خندد ووقتی متوجه موضوع شد دوباره می خندد.)

آنگلئیه نه ایشاره، آنگلمئیه نه میناره.(آنلایانه ایشاره، آنلامایانا میناره)

Angleyənə işarə angləmeyənə minarə.

برای آدم دانا اشاره ای کافیست وبرای نادان مناره هم کفاف نمی کند.

آنگلئیه نه بیرسؤز بسدی.(آنلایانا بیر سؤز بسدی)

Angleyənə bir söz bəsdi.

عاقلان را اشاره ای کافیست. در خانه کس است یک حرف بس است.

آنگلئیه نه بیر سؤز بیر کیتابدی.(آنلایانا...........)

Angleyənə bir söz bir kitabdi.

برای کسی که می فهمد یک حرف یک کتاب است.   در خانه کس است یک حرف بس است. عاقلان را اشاره ای کافیست.

آنگلئیه نه بیر کلمه سازدی،  آنگلمئیه نه زورنه قابال آزدی.(آنلایانا.........، آنلامایانا.......)

Angleyənə bir kələmə sazdi angləmeyənə zurnə qabal azdi.

برای کسی که می فهمد یک کلمه حرف کافی است. و برای کسی که نمی فهمد دهل و سرنا هم بسنده نمی کند.

آواره گوْردی!

Avarə gordi.

سرگردان ونا امید است. از اینجا مانده واز آنجا رانده است.

آه بساط ده یوخیدی.

Ah bəsatdə yoxidi.

آه در بساط ندارد. در فقر مطلق زندگی می کند.

آه واریدی که ناله سی اوْلسون؟

Ah varidiki naləsi olsun.?

آه دارد که ناله داشته باشد؟ در کمال فقرو تنگدستی زندگی می کند.

آهی یوخدی ناله ی نن سودا ائتسین.(آهی یوْخدورکی ناله اینان سوْدا ائله سین)

Ahi yoxdi naləy nən soda etsin.

آه ندارد با ناله سودا کند.    در فقر و تنگدستی زندگی می کند.

آی چیخر عالم گؤرر.(آی چیخار عالم گؤرر)

Ay çixər aləm görər.

ماه طلوع خواهد کرد و مردم خواهند دید.   راز ها برملا شده و همه متوجه خواهند شد.

آیدن ایلدن بیر بازر ، اوْیه م اوٌ ره ییم آزر .(آیدن ایلدن بیر بازار، اوْده اوٌرکیم آزار)

Aydən ildən bir bazər oyəm ürəyim azər.

چیزی که مدت ها در آرزویش بوده ای را بدست می آوری تازه متوجه می شوی که چیز جالبی نبوده است.

آیدن ایلدن بیر ناماز اوْنییه م شیطان قوْیماز.(..........اوْنیده..........)

Aydən ildən bir namaz oniyəm şeytan qoymaz.

سالی ماهی یک نماز آنرا هم شیطان مانع می شود.   سالی ماهی یک نماز آن هم با افکار شیطانی.

بعد از سالها شخصی می خواهد کار خیری انجام بدهد آن هم مانعی بر سر راهش ایجاد می شود.

آیری خلقئی سیکئی نن کوٌ ره کن اوله بیلمئی سن.(آیری خلقین سیکی نن کوٌره کن اوْله بیلمیسن)

Ayri xəlqey sikey nən kürəkən olə bilmeysən.

با مردی دیگران نمی توانی داماد شوی .به اشتهای دیگران نمی توان نان خورد.   برای انجام کارهای مهم باید از خودت مایه بگذاری.

آیری سینئی آتینه مینن تئز دوٌ شر.(آیری سینسن.....................)

Ayri siney atinə minən tez düşər.

اگر اسب ِدیگری را سوار شوی زود پیاده خواهی شد.   سعی کن متکی به خود باشی .      ره نتوان یافت به پای کسان( نظامی)

آیری سینئی اوْتینه یانماق.(آیری سینین اوْتونه یانماق)

Ayrisiney otinə yanmaq.

به آتش دیگری سوختن. تاوان خطای دیگری دادن.

آیری سینئی اوْجاقینده گؤتینی ایسسئتماق .(آیریسینین اوْجاقیندا گؤتینی ایسئتمک)

Ayrisiney ocaqində götini issetmaq.

در اجاق دیگری ماتحت خود را گرم کردن.   نوکری دیگران را کردن. چاپلوسی کردن.

آیری سینئی الی نن ایلان توتماق .(آیری سینین...........)

Ayri siney aley nən ilan tutmaq .

به دست دیگران مار گرفتن.

آیری سینئی اوْغلی اوْغول اوْلمز.(آیری سینین اوْغلو اوْغول اوْلماز)

Ayri siney oğli oğul olməz.

پسر غیر برایت پسر نخواهد شد.

آیری سینئی ایپئی نن چایه دوٌ شمه.(آیری سینین ایپی نن قویویا دوٌشمه)

Ayri siney ipey nən çayə düşmə.

با طناب دیگری به چاه مرو.      به دیگران اعتماد نکن.

آیری سینئی دیوارین نن باخْسه ی دیوارئی نن باخللر.(آیری سینین دووارین نن باخسان، دووارین نن باخاللار)

Ayrisiney divarinnən baxsəy divarey nən baxəllər.

از دیوار دیگران نگاه نکن تا از دیوارت نگاه نکنند. پرده مردم مدر تا پرده ات ماند بجای.

به حریم خصوصی دیگران وارد مشو تا به حریمت وارد نشوند.

آیری سینئی کیسه سین نن حاتم بخش لیق ائده دی.(آیری سینین توْربا سین نن حاتم بخشلیق ائلیییر)

Ayrisiney kisə sinnən hatəm bəxşliq edədi.

از کیسه دیگران می بخشد. پول که از تو نیست حاتم طائی بشو.   از مال دیگران بذل و بخشش می کند.

آیری لردن سنه دئیه ن سن نن آیری سینه دئیه ر.

Ayrilərdən sənə deyən sən nən ayrisinə deyər.

هرکه عیب دگران پیش تو آوردو شمرد  بی گمان عیب تو با دگران خواهد گفت (سعدی)

آیری لیق اؤلیمدی.

Ayriliq ölimdi.

جدائی مرگ است .تحمل درد فراق بسیار سخت است.

آیه دئیدی سن چیخمه من چیخیب بن.(آیا دئییر سن چیخما، من چیخمیشم)

Ayə deydi sən çixmə mən çixibbən.

به ماه می گوید تو طلوع نکن من طلوع کرده ام . به آدم های  واقعا خوشگل می گویند .  به طعنه به آدم های بدقیافه نیز می گویند.

آی همیشه بولوتئی ارخه سینده قالمئیدی.(آی همیشه بولودون دالیندا قالماز)

Ay həmişə bulutey ərxəsində qalmeydi

ماه همیشه پشت ابر نمی ماند.بالاخره روزی حقایق روشن می شود.

آیئی اوْن بئشی قرنقولوق اوْلسه اوْن بئشی آیدین لیقدی.

(آیین اوْن بئشی قارانلیق اوْلسا، اوْن بئشی آیدین لیقدی)

Ayey onbeşi qərənquluq olsə onbeşi aydin liqdi.

اگر ماه پانزده شبش تاریک باشد پانزده شبش هم مهتابی و روشن است.  غم وشادی با هم است.

منبع : بهاریــه