در سوگت این درخت تناور
چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۱:۰۱ ق.ظ
اشعار اجتماعی: بخشی از شعر "در سوگت ای درخت تناور" مرثیه دکتر محمد مصدق
اما
من از نگاه آینه
هر چند تیره ‚ تار
شرمنده ام که : آه
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
بالیدن و شکفتن
در خویش بارور شدن
از خویش
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند
پانزدهم اسفند یک هزار و سیصد و چهل و پنج خورشیدی
- چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۱:۰۱ ق.ظ
عـشقم بـهم خـیانت نـمیکرد...
مــیبردمـش شـمال...
تـو یـه جـای سـرسـبز یـه عـکسه دونـفره ی خـوشـگل بـا هـم مـینداختیم...
بــعد ِ پـنجاه ســــــــال...
وقـتی پـیر شـدیم...
یـه روز کـه نـشستیم تـو خـونـه نـگاه کـنیم بـه تـابلوی عـکس روی دیوار...
عـشقم زل بـزنه تـو چـشام و بـگه:
هـنوزم عـینه اون مـوقع دوسـتت دارم!!!
بـعدش کـلی قـربون صـدقـه ی هـم دیـگه بـریم ...
بعــد پـاشیم دوتـایی با عـصا لـنگون لـنگون بـریم عـکاسی...
بـه عـکاس بـگم یـه جـمـله زیر ِ این عـکس بـرام حـک کُن...
عـکاس بـگه چـه جـمله ای؟؟؟
بـــگم:
ای عــــــکس...
تــویـی مــارا،شــــاهـــد بـر جـــوانـی...
مــــــا پـــــیـــر شـــدیم لـــیک تـو فـرخنده بـمانی..؟؟!!!