شعرهای زیبای منتخب
درد داشت در سینه و انگار در سرش
می شد بفهمی از سکوت سرد و مبهمش
در لابه لای این غزل، واژه های ناتمام
نا گفته های فراوانِ این مرد با خودش
این اشکِ گرم، ناگزیر بود از آمدن
از خنده های ساختگی، بر لبان ساکتش
در امتدادِ طرحِ شادی تصنعیش
غم سایه داشت، با تمام عمر وسعتش
این حرف های اوست، که شعر می شوند
عیسی نهفته دارد این مرد، در دلش
----------------------------------------------------------
بگیر از من این هر دو فرمانده را
«دل عاشق» و «عقل درمانده» را
اگر عشق با ماست، این عقل چیست؟
بکُش! هم پدر هم پدرخوانده را
تو کاری کن ای مرگ! اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را
در آغوش خود بار دیگر بگیر
من این موج از هر طرف رانده را
--------------------------------------------
گریه کردیم به حال دل مان خندیدند
عشق را از دل خونپاره ی ما دزدیدند
ما علیرغم غم خویش محبت کردیم
مثل سگ جف زده گرد سر ما چرخیدند.
ما دل ایینه را دست رفاقت دادیم
سنگ را جای دل خویش به ما بخشیدند
کج دلانی که به هر جای نگه میبردند
خویش را از نگه اینه کج میدیدند
عاقبت هیچ کسی چتر حمایت نگشود
مثل باران شده از قسمت خود باریدند
آن قدر بیکس و بی سایه و بیروح شدند
اخرش از خود و از سایه ی خود ترسیدند
- جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ب.ظ