در دل کوه کنار چای و آتش
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۳۶ ب.ظ
خلوتی های آقای آخر...
در دل کوه ، کنار یک آتشـ
سیگاری که باران آن را خاموشـ کرده است
کام می گیرم ! باران هم می بارد !
قطره های بارانی که عاشقان فقط قدرت لمسـ آن را دارند !
من لایه لایه ، آرام آرام عاشق می شوم !
عشقی با قدرت اشک های شوق خدا برای یک انسان کافر !
زیبا بود
گاه به گاهی که از پشت ابرها چشم چرانی می کرد آن نور؛ آن رسول خورشید
و ذهنی که بر تضادها و تعارفات می رقصید...
ولی چه فایده ؟
تو نیستی که سیگار را روشن کنی!!!
و من نیستم که حرف از خیالی نو بزنم !
یک روح / یک انسان / کنار یک آتشـ / فقط کام می گیرد...
از سیگاری که
................خاموشـ است
...............................خیره شده به آتشـ و چای !
- چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۳۶ ب.ظ