اخبار شهرستان درگز | Dargaz City News

شهرستان درگز در شمال شرق ایران و دارای طبیعتی زیبا و بکر است که تاریخی کهن و با ارزش دارد

اخبار شهرستان درگز | Dargaz City News

شهرستان درگز در شمال شرق ایران و دارای طبیعتی زیبا و بکر است که تاریخی کهن و با ارزش دارد

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

زَمانی پادِشاهِ بیسوادی

حُکومت کرده بر خلق بلادی

ولی او را وزیری نکته دان بود

که آگاه از مرام مردمان بود

به روزی با وزیرش گفتگو کرد

از احوال خلایق پُرس و جو کرد

که آیا از حکومت این جماعت

بُوَد راضی و یا دارد شکایت؟

بگفتا: « خاطرت همواره راحت

فدای تار مویت جان ملت

که این مردم نظیرِ برّه باشند

چه در شهر و چه کوه و درّه باشند

کسی ناراضی از کار شما نیست

که درک و جرأت این ادعا نیست

به هر سو چون بِرانی، می پذیرند

که همچون گلّه دنبال امیرند »

ولی سلطان دلش نامطمئن بود

که او را ترس و نادانی به ژِن بود

بگفتش: « این سخن در باورم نیست

که ناراضی میان کشورم نیست »

بگفتا: « بی خیال از مردمان باش

خوش و آسوده خاطر هر زمان باش

که با مردم تو هر ظلمی نمایی

کسی هرگز نفهمد در خطایی

اگر باور نداری امتحان کن

چنین خود امتحانی رایِگان کن،

بگو هر کس رَوَد از کوچه بیرون

دهد او سکه ای را طبقِ قانون....»

پس از آن حکم قانون آنچنان شد

به هر جا رفت و آمد طبق آن شد

ولی مردم عوارض را بدادند

سپس پا از گذر بیرون نهادند

خبر آمد که آن فرمان شاهی

شود اجرا به هر جایی که خواهی

بگفتا پس وزیرش با سماجت

که: « افزون کن فشارت را به ملت

برای امتحان از روزِ دیگر

عوارض را نما تا ده برابر»

بگفتش: « این عمل مشکل نگردد؟

بلایی بر تن و بر دل نگردد؟»

بگفتا: « آنچه می گویم عمل کن

مخالف گر بدیدی ، پس جدل کن»

عوارض شد پس از آن ده برابر

دلیلش هم بُوَد ارزِ شناور

جماعت همچنان گردن نهادند

عوارض هر چه تعیین شد، بدادند

خبر آمد که مردم می پذیرند!

کماکان هم دعاگوی امیرند!

خلایق راضی و صندوق دولت!

چنین پُر شد لذا از جیب ملّت

از این رو شاه ظالم با خوشی گفت:

«چه راحت شد فراهم پول هنگفت!

ولی مردم چرا خِنگ و حقیرند؟

که از ما هر فشاری می پذیرند!»

بگفتا: «اینکه اینجا امر سهل است،

که بیش از این جماعت رام و اهل است

بگو هر کس که رد شد از خیابان

یکی از جمله مأمورانِ سلطان،

کند انگشت خود در گوش آن فرد

به آرامی و یا با سوزش و درد

ببین با این عمل هم از جماعت

نبینی اعتراضی یا شکایت»

بگفتش: «گوئیا شوخی نمایی!

فراموشت نمی باشد کجایی؟!

سَرِ ما را بخواهی بر سَرِ دار؟!

که دعوت می کنی ما را به این کار!

بترسم ناگهان شورش نمایند

برای کودتا کوشش نمایند»

بگفتا: « من به جدّی این بگفتم

مگر من اهل چِرت و حرف مُفتم

شما راحت چنین فرمان بفرما،

بلایی گر رسد آن عُهده ی ما....»

به هر صورت به صد اصرار و اکراه

پذیرد این ستم را حضرتِ شاه

پس از چندی خبر آمد خلایق

بُوَد راضی در این حال و دقایق!

ولی سلطان خبر باور نمی کرد

خیالی هم چنین در سر نمی کرد

که آخر از چه رو اقشار ملّت!

تحمّل می کند باج و اهانت؟!!......

بگفتا: « من خودم باید ببینم

لذا باید که با مردم نشینم....»

از این رو مردمان را مژده دادند،

تصاویر و بَنِر هر جا نهادند،

که می آید فلان جا در فلان روز

به دیدار شما سلطان دلسوز!

خلایق را چنان شوری بپا شد

که صدها تن به زیر دست و پا شد!

بیامد شاه و گفتا در سخن لاف

امان از دست آن سلطان حرّاف

بگفتا: « ..... من خودم خدمتگزارم

به جز فکر شما کاری ندارم....»

تملّق ها میان گفتگو کرد

سپس از حال مردم پرس و جو کرد

بگفتا: « .... گر کسی را مشکلی هست،

شکایت یا اگر دردِ دلی هست،

برای حلِّ آن مشکل بیاید،

کنون با خادمش مطرح نماید »

ولیکن آن میان از وضع موجود

کسی نا راضی و شاکی نمی بود

جماعت بهر سلطان شد دعاگو

یکایک مُخلص و یار و ثناگو

ولی یک دفعه مردی با جسارت

به عکس دیگران گفت از خسارت!

بگفتا: « هر که را اهل نجات است

عمل بر امر شاه از واجبات است

مضافا وضع کشور خوب و عالی است،

خدا را شکر بی حد، معضلی نیست،

فقط چون رفت و آمد ها زیاد است،

ترافیک شدیدی در بلاد است،

لذا مشکل بُوَد کمبود مأمور

برای اَخذِ پول و فعل ناجور

که ساعتها به صف جان می ستانند،

که انگشتی به گوش ما رسانند

لذا خواهش کنم در حدِّ مقدور

کنون افزون شود تعداد مأمور،

که بار از دوش این ملت بگیرد

روال کار ما سرعت بگیرد »

بزد چشمک به سلطان پس وزیرش،

به این معنی که دیدی عیب و گیرش؟!

لذا سلطان شِکر شد در دلش آب

ولیکن زد تَشَر با حفظ آداب

بگفتا: « از چه رو کاری نکردید؟

بلا نسبت شما مسئول و مَردید؟!

شما را می دهم این لحظه دستور

کنید السّاعه استخدامِ مأمور

که دیگر مردمان در صف نمانند

سُرود خوشدلی هر جا بخوانند »

بگفتا پس وزیرش با سیاست

که: « ای سلطان ببخشا از کرامت

کنون مأمور خود افزون نماییم

از این بُحران وطن بیرون نماییم »

جماعت یک صدا از جا پریدند

هورایی خاطر سلطان کشیدند

پس از آن مردمان راضی برفتند!

کلید مشکلات خود گرفتند! ......

لذا سلطان که مردم را چنین دید،

به هنگام سواری بهترین دید،

بگفتا با وزیرش: « این جماعت،

که باشند اینچنین غرقِ حماقت،

بُوَد لازم که بیش از این بکوشیم

به هر نحوی خلایق را بدوشیم ....»

مقرر شد قوانینی پُر از جور

که ملّت لِه شود هر گونه، هر طور

جرائم شد مُقرر بهرِ هر فرد،

که بند کفش خود درکوچه شُل کرد

دلیلش هم بیان شد اینکه شاید

خطر از بهر آن خاطی بیاید....

چنان شد عاقبت کارِ حکومت

که از پول هوا نگذشته دولت

برای هر تَنَـفّس در دو نوبت

طلب شد پول آن از جیب ملّت

از این رو چون خلایق در فشارند

سر هم پس کلاهی می گذارند

یکایک جان یکدیگر بگیرند،

که خود از شدّت سختی نمیرند

سه نوبت هم سه جا کاری نمایند

که از انجام خرجی بر بیایند ....

اگر ظلم و جفا در کشوری هست،

تجاوز بر حقوق دیگری هست،

به دقت گر ببـینی مرکز آن

بُوَد در کاخ کج بنیان سلطان

به جایی زشت و زیبا گر زیاد است

نشان از حاکمان آن بلاد است

رَوَد دنبال حاکم هر جماعت

اگر نیکی نماید یا جنایت

در آنجا هم که حاکم شد ستمگر

نیامد از جماعت کارِ دیگر:

.... برادر می رُبود اموال خواهر

همان خواهر بزد تیغی به مادر

غریب و محرم و همسایه و دوست

بکَند از هر که شد، در آن وطن پوست

عجب اوضاع آنان خر تو خر بود

که آتش از وزیر بی پدر بود....

بدینسان گوهر انسان بدل شد

میان مردمان ضرب المثل شد:

اگر حاکم نماید دفعه ای « قوز»

کند ملّت پی اش پیوسته «چلغوز»

ولی فواره چون تا حد سر گشت

ندارد چاره ای جز راهِ برگشت

پس از چندی به ظلم و جور و بیداد

بر آمد از جماعت داد و فریاد

جماعت خسته از آن وضعِ موجود

بپا شد یک صدا چون آتش و دود

به سوی حاکمِ ظالم خروشید

کفن بر قامت سلطان بپوشید

پس از آن ماجرای انقلابی

حکومت شد در آنجا انتخابی

لذا مردم کسی را برگزیدند

که جز نیکی از او چیزی ندیدند

مقرر شد در آنجا عدل و انصاف

جماعت شد دگر از هر بدی صاف

به نسبت حاکمان را با خلایق،

مَثَل باشد: « خلایق هر چه لایق »...

ابراهیم نبوی یکی از طنز نویسان ایرانی مقایسه ای جالب از سعید جلیلی و دکتر ظریف ارائه کرده:


یک،
جواد ظریف در جریان مذاکره هشت ساعت مذاکره می کرد، بعد هشت دقیقه آخر مذاکره عکس دو نفره یا چند نفره می گرفت، سعید جلیلی هشت ساعت با کاترین اشتون عکس یادگاری می گرفت، بعد در عرض هشت دقیقه توضیح می داد که امروز من نمی خواهم حرف بزنم و بعدا حرف می زنم و خداحافظی می کرد و می رفت.

دو،
هر بار که سعید جلیلی با مقامات بین المللی مذاکره می کرد، چهار میلیارد دلار از پولهای ایران بلوکه می شد و هزینه هر ساعت ملاقاتش دو میلیارد دلار از کیسه ملت بود، جواد ظریف هر ساعتی که با مذاکره کنندگان غربی حرف می زند، دو میلیارد دلار از پول ایران را پس می گیرد.

سه،
سعید جلیلی هر بار که برای ملاقات با سران اروپایی می رفت، شصت نفر مترجم و نگهبان و مامور امنیتی و فامیل احمدی نژاد همراهش بودند و صد نفری با یک نفر معاون وزیر نیم ساعت حرف می زدند و بعد از سه روز خرید و ولگردی به ایران برمی گشتند و مورد استقبال گروههای فشار و مجلس و اره و عوره و شمسی کوره قرار می گرفتند، جواد ظریف با پنج نفر دیپلمات به ملاقات هشت نفر وزیر خارجه مهم جهان می روند و بعد از شانزده ساعت حرف زدن، سریع سوار هواپیما می شوند و برمی گردند کشور و مورد حمله امت حزب الله و مجلس و سایر اراذل و اوباش قرار می گرفتند.

چهار،
سعید جلیلی هر بار که با مقامات غربی ملاقات می کرد، اسرائیل و عربستان و جمهوریخواهان و سایر کسانی که دوست دارند ایران از میان برود، یک موفقیت تازه به دست می آوردند، جواد ظریف هر ملاقاتی که می کند باعث می شود اسرائیل و عربستان و سایر کشورهایی که با ایران دشمنی می کنند، یک شکست تازه بخورند و بیش از پیش دچار مشکل شوند.

فرق میان این دو خیلی زیاد است، خیلی هم بزرگ است، فقط مواظب باشید که توی چشم تان نرود.

بیا دکتر تماشا کن سوکتت را / عجب عمقی به شب داده... طنز یا واقعیت؟؟؟ خیلی وقت است فرقی نمی کند!  

(نشر اکاذیب)

به مناسبت تولدمبارکی آقای محمود احمدی‌نژاد – 6 آبان ماه - یک پوستر طراحی کرده‌اند به چه زیبایی و رویش خطاب به آقای احمدی‌نژاد نوشته‌اند: "بیا دکتر تماشا کن سکوتت را / عجب عمقی به شب داده" 

 

دکتر و داریوش

این ترانه را داریوش اقبالی خوانده است و به نظر ما بعید نیست این‌طوری پیش برود برای گرم کردن تنور انتخابات از داریوش دعوت کنند بیاید توی استادیوم آزادی و به صورت افتخاری (ربطی به افتخاری ندارد) خطاب به آقای احمدی‌نژاد بگوید: «بیا دکتر...» بعد دکتر بیاید وسط جمعیت و جمعیت از شادی منفجر شود.

 

 
آرایه ادبی بیا دکتر

با این اوصاف بعید نیست با استفاده از همین آرایه ادبی "بیا دکتر" و مجاز کردن ترانه‌های غیرمجاز، در پوسترهای بعدی خطاب به آقای احمدی‌نژاد ترانه‌های زیر را بنویسند:

- کجایی دکتر؟ برگریزونای پاییز کی چشم به راه جوانفکر نشسته؟ از مسیر اوین جمع می‌کنه برگای زرد و خسته؟ (ابی) 

- ببین دکتر، وقتی می‌ری سفرهای استانی / قشنگ‌ترین کاپشنت رو تنت کن / تاج سر مهرورزی‌ت رو سرت کن. (ابی)

- آره دکتر، چی می‌گفتم حالیته؟ حالا از ما که گذشت / بعد این اگه شبی نصف شبی به کسونی مثل ما قلندر و مست و خراب تو سازمان ملل برخوردی، اون چشا رو هم بذار و دیگه این ریختی بهش نیگا نکن / آخه من قربون دکترین و دکتری‌ت برم، اگه هر نگاه بخواد این‌جوری آتیش بزنه / پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه، حالیته؟ (بخشی از نمایش بیژن مفید)

- بیا دکتر، دستم بگیر... دستم را تو بگیر... التماس دستم را بپذیر... وام کلانی بده پیش از آنکه بیختلاسم (فرامرز اصلانی)

- توجه کن دکتر، ما دانشجوهات در دانشگاه هستیم و / تو کلاس درسی که معلمش تو بودی، الف اول و یای آخرش تو بودی... بله دکتر، تو کلاس منتظر زنگ تفریح می‌شینم / تا که این زنگ بخوره تو حیاط ازت نمره بگیرم (شهرام شب‌پره)

- راستی دکتر، اونجا کی‌یه؟ کی‌یه؟ پشت دیوار کی‌یه؟ / سایه‌ش هم انحرافی‌یه / نکنه باز رحیم مشایی‌یه؟ / سایه‌ش رو من می‌بینم؟ (فائقه آتشین)

- جریان چی‌یه دکتر؟ چی‌یه چیزی شده؟ چرا ساکتی؟ / دوست داری من نباشم تا کنارت باشه کی؟ / شنیدم از صدا و سیما دلسرد شدی به تازگی / شادی‌هات رو تقسیم می‌کنی با سعید مرتضوی / که قبولش داری و تو روش حساسی / روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی / این‌قده اون رو می‌خوای که اگه با اون بودی و / نماینده‌های مجلس رو اتفاقی جایی دیدی نشناسی... (2a fm)

منتشرشده در روزنامه‌ی قانون، ستون نشر اکاذیب، شماره 3 - 8 آبان